محمدعلی مرادی برای جامعه امروز ایران و کنشگران فرهنگی چه پیشنهادی داشت؟

محمدعلی مرادی برای جامعه امروز ایران و کنشگران فرهنگی چه پیشنهادی داشت؟

یادبود دومین سالگشت در گذشت معلم فلسفه
محمد رضا رهبری

از سخنان  صاحب نظران علوم انسانی دلواپسی از شرایط موجود جامعه ایرانی را می توان به راحتی فهمید. دلواپسی که در کلام  عموم مردم نیز موج می زند.  تلاش  صاحب نظران برای تحلیل یا حداقل توصیف جامعه امروز ایران به امید  یافتن  راهکار برون رفت از گره های این اجتماع دیگر در تاریخ معاصر ایران تبدیل به یک امر ثابت شده است.اگر شکست ایران در جنگ  با روس وپرسش عباس میرزا  از علت شکست ایران را مبداء این پرسش بدانیم .این پرسش از آن تاریخ  با همه ما و بخصوص با روشنفکران ما بوده است.با خود آگاهی از این پرسش پاسخ های به آن شروع شده است .هر اندیشمندی به سیره خود پاسخی داده است .این پاسخ ها در میدان جامعه به آزمون گذاشته شده است تا کدام راهگشا باشد.سیره عملی چهره های شاخص خود یک پاسخ به این پرسش است.آنچه می کنند پاسخ به چه باید کرداست براساس فهم از چرا شکست خورده ایم  .به مثال دکتر علی شریعتی نه تنها سخنانش بلکه شیوه زندگی فردی اش که نوعی مبارزه سیاسی بود خود یک پاسخ به پرسش؛ چه باید کرد بود.یکی از جدید ترین پاسخ ها به این پرسش از آن فیلسوفی بود که به تازگی از میان ما رفته است و صدای او را  هم به تازگی شنیده ایم.او دکتر محمد علی مرادی خورزوقی است. زیست اجتماعی اش برای ما یک پیشنهاد جدی داشت. می توان با نگاه به زندگی نه چندان بلند او در ایران_علیرغم دغدغه بسیارش برای ایران و تحمل رنج فراوان برای آن_این پیشنهاد را دریافت و به کار گرفت.او چگونه زیست که می توان از دل آن پیشنهادی برای کارگزاران وکنشگران فرهنگی استخراج کرد؟
او خود را اینگونه معرفی می کند:

من محمدعلی مرادی از فعالان سیاسی سالهای قبل از انقلاب و پس از انقلاب تا اواخر دهه 60 هستم. قبل از انقلاب فعالیت سیاسی بسیار گسترده‌ای داشتم. این فعالیت را که پس از پیروزی انقلاب شکل متفاوتی به خود گرفته بود تا سال 68 ادامه دادم. در این سال‌ها به این نتیجه رسیدم که در کشور ما نهادهای جدی برای فعالیت سیاسی وجود ندارد و به همین خاطر دست از فعالیت‌های سیاسی کشیدم و به فعالیت‌های علمی در زمینة فلسفه پرداختم این تصمیم حاصل سال‌ها گفت‌وگو و هم‌نشینی با مبارزین در زندان‌ها بود. من به این نتیجه رسیده بودم که فعالیت سیاسی بدون پشتوانة فلسفی بی‌بنیاد و بی‌نتیجه خواهد بود. درواقع آرمان‌های شخصی و اجتماعی من تحقق نیافته بود. من ریشه‌های این مطلب را در فلسفه یافتم.
درباره علت مهاجرتش به آلمان هم می گوید:
...این فلسفة آلمانی است که دیسپلین‌دار است و می‌تواند مفاهیم عرفانی ما را با شکلی نو در دنیای امروز قابل استفاده نماید. به همین خاطر سختی این هجرت علمی را به جان خریدم. اما در بدو ورود به آلمان متوجه شدم اختلافات بنیادی زیادی با آنها دارم و این باعث شد در سن 30 سالگی تحصیلاتم را از کالج به لیسانس تا فوق لیسانس و دکتری ادامه دهم. دلیل این کار من این بود که من به دنبال مدرک گرفتن نبودم بلکه به دنبال پاسخ سؤالی بودم. این‌که چرا کسانی که دوش به دوش هم برای آزادی ملت و میهن جان‌فشانی کرده بودند رو در روی هم ایستادند!؟
 
این پدیده برای من دردناک بود. من می‌خواستم بدانم چطور می‌شود کاری کرد دیگر چنین اتفاقی نیفتد. من در آلمان به‌دنبال پاسخ پرسش‌های خودم بودم. من جوانی بودم که در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بود و در انقلاب رشد یافته بود و آن روز آرمان‌هایش را ازدست‌رفته می‌دید. برای من مهم بود که چرا در حوادث دهة 60 و جنگ تحمیلی این همه خون ریخته شد. گرفتن مدرک دکتری و پست‌های سیاسی در ایران هدف من نبود. چون این‌ها با شأن زندگی آرمانی یک مبارز در مغایرت بود،

(سایت دیدار "گفت‌وگوی منتشرنشده با مرحوم دکتر محمدعلی مرادی" به بهانه فلسفه)
این مبارز در سال 68 به آلمان می رود و در سال 86 با پایان یافتن درسش به ایران باز می گردد.برای یافتن پاسخ پرسش هایش رفته بود وبرای درمیان گذاشتن یافته هایش به ایران برگشت .او همچنان مبارز بود با  همان شور و هیجان اما دیگر همان "من" نبود.من دیگری شده بود  که آن مسیر را نمی خواست برود و آن را صلاح نمی دانست .او برگشته بود برای آموختن،گفتگو کردن و آموزاندن به طالبان علم.با همان سرمایه اولیه که عشق و علاقه آرمانی بود از ایران رفته بود و با همان سرمایه  بازگشته بود. با یک تفاوت بنیادین که نقطه آغازین تغییر را در خود می دانست.نه در بیرون و حکومت  برای تغییر جامعه هم همین را می خواست.اما چگونه؛
در سال ۱۳۸7 برای نخستین بار با محمد علی مرادی از طریق دکتر حمیدرضا شش جوانی آشنا شدم چندی بعد در سلسله برنامه های نمایش فیلم های مطرح سینمای جهان  دکتر محمد علی مرادی را برای سخنرانی  درباره سینما وفلسفه دعوت کردیم. بسیار راحت پذیرفت و آنچه مد نظر داشت در همان سخنرانی کوتاه و موثرش درباره ضرورت نگاه فلسفی به سینما و روشش گفت. نخستین دیدار مان برای من شگفت انگیز بود.شگفتی که تا پایان عمر مرادی در نگاه من به او باقی ماند.آنچه مرا در نخستین دیدار شگفت زده کرد همان چیزی بود که بعدا  او را به نظر من به یک پدیده فرهنگی در جامعه ما تبدیل کرد. شگفتی من از؛ سادگی ،صراحت وراحتی در بیان دیدگاه ،صداقت در گفتن از خود و گذشته اش چه گذشته فکری چه خانوادگی با بیانی شورمندانه ولی مهربانانه  و در عین حال با دغدغه بی پایان نسبت به ایران برای کار و فعالیت و ساختن جامعه،بود. ایده هایش را به راحتی با دیگران در میان می گذاشت.در همان دیدار او را باز و پذیرای دیگران دیدم. به راحتی در سخنانش از همه آن چیزهایی که برای عموم مردم آشنا بود مثال می آورد و سعی می کرد همان ها را تبیین، تحلیل کند و طبقه بندی شده به مخاطب ارائه کند. از زینبیه و محل های سنتی اصفهان و فوتبال گفت و در کلامش همه را به اندیشیدن دعوت می کرد.همین امر موجب شد به پیشنهادهایش توجه کنم و  بخواهم بدانم پروژه او در زندگی اجتماعی اش چیست واز او چه می توان آموخت؟
اگرچه در آنچه او استادش بود_ فلسفه_  من ،نه داعیه دار  بودم نه حتی دانشجوی آن. اما  کلام و رفتار او (مجموع زندگی اش) دستاوردی داشت که به نظرم نه تنها   هر کنشگر فرهنگی می تواند ازپیشنهاد بهره مند شود بلکه عموم نیز اگر برای رشد خود جامعه قصد قدمی داشته باشند می توانند از این مدل زیست فردی و اجتماعی که او برای مان پیشنهاد داده بود می توان بهره برد.  من از این منظر به کار و زندگی او نگریسته ام.بدون هیچ قضاوتی درباره اش.مدل رفتاری او چه بود؛
_او خود را معلم می دانست.حتی برای غیر دانشجویان معلمانه رفتار می کرد.الگو او در سلوک با دانشجویان و دیگر فیلسوفان همان الگوی کهن و اصیل فلسفه  ارسطویی بود در هرکجا که امکان گفتگو و آدم  علاقمند ی حضور داشت به گفتگو مشغول می شد .شاید همین امر موجب شده بود خود را فیلسوف خیابان یا فیلسوف کف خیابان بنامد.این الگو درنوع انتخاب مخاطبانش کامل می شد . مخاطبانش را نه در نهاد های رسمی چون دانشگاه و یا نهادهای قدرت می جست بلکه توجه اش به پایین دست جامعه بود.با آنها حلقه های آموزشی تشکیل می داد و متون اصلی فلسفه را با آنها می خواند و تفسیر می کرد .نحوه تعاملش با این مخاطبان نه از منظر استاد و شاگردی و سلطه استاد بر شاگرد چنانکه در دانشگاه ها مرسوم است بود  بلکه براساس الگوی ترویج پرسشگری  ودوری از به انقیاد کشیدن دانشجو پیش می رفت.او برای گفتگو هیچ مرزی را نمی شناخت. با هرکس در هر کسوتی خواه روشنفکر خواه صاحب منصب نظامی امنیتی حاضر به گفتگو بود. با این پیش شرط که هم طراز هستیم و هدف از گردهمایی مان گفتگوست. علت انتخاب این هدف آن بود که به دنبال پاسخ این سؤال بود؛ ما چگونه می‌توانیم جهان را با گفت‌وگو پیش ببریم نه باجنگ.
این روش او بود :در هرکجا هرصاحب شور علاقه ای را می یافت به او آنچه داشت را می آموخت تا شاید با یکدیگر به کشف جدیدی برسند.می خواست انسان ایرانی رشد کند و از خودش شروع کرده بود شخصیتش با خواندن فلسفه بسیار تغییر کرده بود و کاملا متدویک می اندیشید.
 معتقد بود به جای پرداختن به دولت و افزایش سازوبرگ نظامی دولت باید به تربیت نسل جدید  پرداخت .نسلی که از اول خودش را کشف کند.ذهنش زنده شود. به جهان از همین جایی که هست نگاه کند کما اینکه خودش از منظر همین جایی که هست_اصفهان/تهران به این دنیا نگاه می کرد. از بطن این تمدن می نگریست و حتی تلاش می کرد رفتار وکنش مردم را در این جغرافیای فرهنگی فهم کند.نمونه آن مقاله اش با عنوان پیش فهم های رفتار و کنش اقتصادی در اصفهان است.در جستارهایی از این دست تلاش می کرد کنش و واکنش هر منطقه این سرزمین را با تعمق مورد بررسی قرار دهد تا آن را فهم کند وصورت بندی کند تا برای حل معضلات به نتیجه ای برسد. این روش اوبود.می خواست که دیگران هم به ابزار استلال مسلط شوند و همین گونه عمل کنند.

روش اوکاملا آموزشی بود." من می‌پرسم که تک‌تک ما چه‌قدر دغدغة نسل توانمند داریم و می‌خواهیم در حد توانمان انسان‌سازی کنیم. دانشجوی خود من می‌تواند ساعت 2 بعد از نیمه‌شب زنگ بزند تا با هم متن بخوانیم. تنها چیزی که من از او می‌خواهم عشق و علاقه است. این کاری است که ما کمتر کرده‌ایم. ما باید ابتدا توپ‌خانه نظری‌مان را بسازیم تا اگر لازم شد به سلاح هم بیندیشیم. ما در اثر آن شکست تاریخی از اندیشه غافل شدیم اگرچه ما تا زمان ملاصدرا و دشتکی اندیشمند به معنی واقعی داشته‌ایم ولی از آن به بعد اغلب سیاستمداران و سرداران چهره‌های تاریخی ما هستند. من اصلاح این رویه را از خودم شروع کردم و هیچ گله‌ای از کسی ندارم و توقعی هم ندارم چون تا انسان‌ها توسعه نیابند کاری از دست دولتها برنمی‌آید. باید انسان ایرانی شخصیت بیابد یعنی این‌که وجود ارزشمند خودش را نه در فحش دادن به غرب و نه در خودباختگی در مقابل غرب بود"
سوژه اصلی اش  رشد ایران بود از روش خودش  برای به نتیجه رساندن آن با جدیت و درنهایت عقلانیت بهره می گرفت .پروژه اجتماعی اش ساختن نیروی تئوریک از دل جامعه بود تا به مهارت استدلال ورزیدن مسلط شود و به ایران به اندیشد.برای هیمن به مهاجرت متفکران و حتی دانشجویان معترض بودمیان سنت و تجدد گسست نمی دید وبه تعامل این دو با یکدیگر معتقد بود.با همین نگاه به تاریخ هنر ایران می نگریست که این نگاه برای هنرمندان ایران می تواند گره گشا باشد.قائل بود این نگاه که دعوایی میان سنت وتجد هست واین دو مقابل یکدیگر هستند برآمده از جامعه شناسی تجدد است که به ایران آمده .درحالیکه سنتی نمانده سنت به ایدئولوژی جدید تبدیل شده است. اگرچه چندان مجال نوشتن نیافت که نوشتن آرامشی وآسایش  و فراغتی برای تمرکز می خواهد ولی در همه گفتارهایش و جستار نویسی که ابتدا در پایگاه فردی اش نشر می داد و بعد در دیگر فضا ها منتشر می کرد به همین سوال می پرداخت.او می خواست چهار چوبی را ایجاد کند که عقلانیت،تحلیل و احساس را سازمان دهی کند تا بر اساس این چهارچوب که برآمده ا ساز وکارهای خودی مسائل ایران را حل کند.چگونه می تواند ایران و ایرانی رشد کند؟ایرانی با جهان مدرن چه نسبتی دارد؟مثل پرسشی که مطرح می کرد از چیستی مهندس مسلمان ایرانی.  
با مدلی که درست خلاف جریان رسمی آکادمیک در ایران بود توانست دو کار بکند.یک: نشان دهد این جریان بر آمده ازآموزش سنتی خودمان نیست_به همین دلیل به دانشگاه امیدی نداشت _دو: فضای پرسشگری را گسترش می داد.برای همین دانشگاه  را کارا نمی دانست .کار بسیار ارزشمند دیگری که می کرد این بود که تجربه ها ی برآمده از  فرهنگ خودی را به دانش تبدیل کند و حتی مسائل مردم عامه را فلسفی بیندیشد.خاطرم هست  خاطره ای از کودکی اش  روایت می کرد و تلاش می کرد آن را تبیین کند و مدل آموزشی از آن استخراج کرد.در کودکی اش پس از مدرسه با بچه های محل برای نوشتن مشق به خانه کسی می رفته اند که او را زن آقا می گفتند.زیر نظر او مشق هایشان را می نوشته اند و درس می خوانده اند.از همین سنت ساده تلاش می کرد مدلی استخراج کند.این روش او  در برخورد با خودش ،دیگری و حل مسائل جامعه برای یک کنششگر فرهنگی می تواند آموزنده باشد. باید در نظر داشت این مدل در کنار آن شور و سرزندگی جواب می داد.
او هم در اندیشدن به مسئله اصلی اش یعنی سرنوشت ایران هم در روشش بسیار صادق بود و کوشا.صدای او را دیر شنیدیم. بخشی از وجودش در دو کتابی است که هر دو پس از مرگش نشر یافت یکی "تفکر در تنگنا"که 31 جستار است در علوم فرهنگی.این کتاب را نشر نقد فرهنگ در سال 1397 نشر داد.روز گاری که جستار نویسی را به عنوان یک فرم نوشتاری در نسبت با گونه ای تفکر پیشنهاد داد در سنت ما چندان جایی نداشت..برخی از جستارهای او عبارتند از:تهران در فیلم های ایرانی،روایتی فلسفی از سینمای اندیشمند ایران،هگلیان چپ ایران،خلائ تئولوژیک آرمان شهر اسلامی و...
کتاب تازه نشر یافته او بنیادهای فلسفی علم فرهنگ است که انتشارات علمی فرهنگی روانه بازار کرده است.نویسنده در این کتاب براساس سه مفهوم پیشرفت،قانون و تجربه به منزله سه حلقه اتصال در سیر تاریخی شکل گیری علم فرهنگ کوشیده است وابستگی چنین دانشی را از سویی با علم تجر بی و از دیگر سو با دین و اسطوره و شعر نمایان کند.
محمد علی مرادی چنان که بود و نمود یک پیشنهاد ارزشمند بود برای جامعه امروزما.این پیشنهاد را جدی بگیریم.