سالها با دوستانم متون فلسفی می خواندیم، سال 88 بود که با دکتر آشنا شدم، این آشنایی راهی بود که در آن حول متنی می نشستیم و ساعتها حرف میزدیم. از اینجا بود که تصمیم گرفتیم بهطور سیستماتیک کانت، فلسفه حق هگل، هستی و زمان - و این اواخر حدوداً یکسالی مسائل اساسی پدیدارشناسی می خواندیم؛ اما در راه پدیدار شناسی که حالا ناتمام مانده، دکتر رفیق نیمه راه شد...
مسلما این اعداد و ارقام مهم نیستند، اما اینها تاریخ و تجربه زیسته دکترند، علی مرادی تاریخی داشت و تاریخ رخ دادهی او ، با نقد و خوانش متون کلاسیک گره خورده بود. می¬توانم بگویم پروژه و آرمان اصلی مرادی، خوانش متون کلاسیک برای تربیت نیروی کیفی و نقد وضعیت دانش در ایران بود. به زعم او بدون نیروهای کیفی، نه می توان دست به عمل زد و نه میتوان در عالم نظر قدمی از قدم برداشت. به قول آرنت خود تفکر عمل است. من نمیخواهم به محتوای نقدهایی که او به وضعیت فعلی ما در عرصه اندیشه و عمل داشت وارد شوم بلکه میخواهم تجربه زیستهمان را در پروژه متنخوانی بفلسفم.
در متن خوانی، حول متنی جمع، و در راهی همراه میشویم، من، او و متن با هم سخن میگوییم و این سخن گفتن از جنس استاد- شاگردی نیست. بلکه از جنس زندگی و دوستی است. در این تیپ متنخوانی امر سومی به نام متن وجود دارد که با قرار گرفتن میان من، تو و دیگری با ما سخن می گوید. خیلی وقتها، بودند افرادی که متنخوانی دکتر و بدون فرم درس دادن- درس گرفتن او را نقد میکردند. اما باید تاکید کرد که خواست درس دادن و درس گرفتن در پروژه متنخوانی محقق نمیشود، بلکه برعکس این خواست مربوط به نظام تعلیم و تربیت سنتی است. در این نظام و نظام معلم- شاگردی، اتفاقا، متن¬خوانی به فنا می¬رود. شاید کسانی بگویند: متنخوانی در ایران سابقه¬ی دیرینی دارد و در همه¬ی حوزههای علمیه، متن خوانده میشود و میشده است. اما باید به نکتهای توجه کرد و آن اینکه متن خوانی در حوزه و اتفاقاً در دانشگاه، معلمی دارد همه چیزدان و صاحبنظر. استاد متنی دارد که کاملا میشناسدش و شاگردان و طلبههایی که باید سر تعظیم به دانستههای استاد فرود آورند و از او فیضی ببرند. بنابراین در اینجا متن سخن نمیگوید و میمیرد و همه بر نعش متن مرده، زاری، و در طول سالیان، متن و زندگی را متصلب میکنند. اما متنخوانی مورد نظر، پدیدارشناسانه است، می¬میراند و زنده میکند متن را. پدیدارشناسی زنده کردن و زندگی کردن با متون و از ننگ تصلب و استبداد فردی، متن و دیگریها را نجات دادن است. متن¬خوانی همراهیست نه تکراهی. همراهی دوستی، وارستگی (گلاسنهایت) و زندگی است.
متن خوانی، بازگشت به ursprung ( سرآغازها) است، کنه ایدهی متنخوانی بازگشت مثبت است نه منفی. در بازگشت منفی بنیادگرا میشوی چون میخواهی متن را در نقطه ای از تارخ متصلب کنی، بنابراین متن را نمیخوانی بلکه آن نقطه بیزمان و بیحیات را به اکنون میآوری . اما در بازگشت مثبت متن را زنده و گشوده میخوانی. یعنی تخریب distruktion میکنی و می سازیش دوباره. بنابراین تصلبی در کار نیست، لذا گوینده و مراد همه چیز دانی هم وجود ندارد که پاسخ همه چیز را بداند و مریدان و شاگردانی تکثیر نماید. در راه متن خوانی، متن سخن می¬گوید و کسی باید متن را به سخن درآورد. آنکه به سخن درمیآورد همه آنانی هستند که در راه با هم جمعند نه یک نفر، که اگر یک نفر باشد؛ بازتولید استبداد و هرزگی است نه فلسفه به مثابه زندگی. متن خوانی هزار راه در خود دارد که هنوز گام نخورده است.
در پروژه متنخوانی در راهی قرار می گیریم و با هم میخوانیم و با وضعیت اکنون و اینجایی¬مان زندگی می¬کنیم؛ فارغ از نظام مرید- مرادی. نظامی که آفت و اُفت تفکر است. چون در تفکر به یاد میآوری اما در شاگرد بازی از یاد می¬بری، خودت را. و مجال بروز نمی¬دهی، نه به خودت، نه به دیگری، نه به متن. در نهایت خودینگی از میان می¬رود. بنابراین اساس پروژه¬ی متن¬خوانی در راه بودگی است و ناتمامی. در راه بودگی ریشه در زندگی و دوستی دارد، جنس دوستی هم¬راهی است و آنکه خوب همراهی میکند راه بلد دوستی و پاسدار حقیقت است.
دکتر مرادی هم راه، دوست و رفیقمان رفت
او از متن کانت و هگل آغاز و به کرانهها و بیخانمانیهای هایدگری میرسید. مارکس همواره پس زمینهاش بود، چپ زندگی میکرد و در کرانه. و با سنت پدیدارشناسی در نسبت بود. او دل نگران کرانه¬های اینجایی و هنوز اندیشیده نشده بود. او خودش را نمایندهی آنهایی که ساخت متصلب اجتماعی آنها را از یادها برده میدانست، به یادشان میآورد و یادآوری بهزعم هایدگر اس و اساس تفکر است..
مرادی اهل انباشت سرمایه نبود، و به خاطر خانه و سرمایه حسرتی به دل نداشت. او خانه نداشت اما خانمان داشت. و به قول نیچه : به هستیاش آری گفته بود .
در همراهی ثابت قدم بود، اما به هیچ کس به خاطر اتوریتهی مذهبی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باج نمیداد و در برابر اتوریتهی همگانی و (داسمنانه) ساکت نمیشد. به واقع مرادی شجاعت مواجهه داشت، او سراسر شور بود، شوری نه از جنس شک دکارتی (که دستوری و روشی بود) و نه از جنس شور مذهبی بلکه آپوریا یی فلسفی بود. او در حد و توان خودش، در مقابل وضعیت متصلب زمانه کنونی ایستاده بود؛ هم در فرم و هم در نظر.
همراهی از میانمان رفت در این کوره راه ناتمام...