نوشتۀ پیش رو را پیشکش میکنم به استاد دکتر محمدعلی مرادی؛ بزرگمردی که هیچگاه دست از تفکر و اندیشیدن نکشید و روحی بس بزرگ داشت.
«هیچ چیز در جهان به تنهایی موجود نیست، بلکه هر چیزی، چیزیاش را فقط در اشتراک با دیگران دارد. فردیت انسان نیز فقط در همبودیاش با دیگران شکل میگیرد؛ آن هم بهصورت آزادی درهمبودی و نه آزادی از همبودی» 1.
برای من ایدۀ پژوهش در پدیدارشناسی (فنومنولوژی) به سالهای پیش باز میگردد. در طی این مدت متونی از هوسرل (تاملات دکارتیـ بحران علم اروپایی)، هایدگر (هستی و زمان، مسائل اساسی پدیدارشناسی) و قسمتهایی از مرلوپنتی (پدیدارشناسی ادراک) مورد خوانش قرار گرفت. حاصل کار و پیگیری در این زمینه ما را به سوی خوانش تازهای از پدیدارشناسی کشاند. پدیدارشناسی نوین را فیلسوف، پدیدآورنده و بنیانگذار آن، هرمان اشمیتس (Hermann Schmitz) طرحریزی عرضه کرده است. در این نوشتار کوتاه سعی در بیان یک نمای کلی و مختصر از پدیدارشناسی نو شده است که بهطور دقیقتر در آیندۀ نه چندان دور در یک اثر جامع سعی در معرفی آن برای مخاطب فارسیزبان خواهم داشت. واکاوی بسیاری از مفاهیم کلیدی پدیدارشناسی را، از هوسرل گرفته تا اشمیتس، مدیون آموزش و خوانش متون در همراهی با استاد دکتر محمدعلی مرادی هستم که امیدوارم این مختصر، در حد امکانِ یک مجلۀ وزین فرهنگی ادای دینی به ایشان باشد.
پدیدارشناسیچونان یک رویکرد، جنبشی عمومی است در مقام یافتن برونرفتی از بحران علوم. واژۀ پدیدارشناسی راستایی از فلسفه را توصیف میکند که از ایدههایی در علوم دیگر سرچشمه میگیرد؛ گسترهای از پزشکی تا فیزیک، از علوم اجتماعی تا روانشناسی. پدیدارشناسی همواره جنبشی پویا بوده و پس از هوسرل، فلسفه را در بستر مفاهیم گوناگون همراه با بازخوانیِ مفاهیم کلاسیک، مورد بررسی قرار داده است. برای رسیدن به پدیدارشناسی اصیل، اصلِ به سوی خود چیزها و مفهوم پدیدار (Phänomen) مورد بازبینی و گسترش قرار گرفت.
تصور بر این است که نظریات و ساختارهای علوم طبیعی که بهطور گستردهای بهعنوان دانش رایج از طریق آموزش همگانی شناخته شدهاند، جلوِ دید واقعی تجربۀ زندگی را میگیرند و رویکرد تازه در پدیدارشناسی بر این باور است که میتواند مفاهیم و ساختارهایی را در ادراکات روزمره، شناسایی و تحلیل کند که ارزیابیهای فلسفی متداول آنها را محدود کرده است. این رویکرد فرصتهای تازه و دید وسیعتری نسبت به واقعیت به ما میدهد. رویکرد تازه در پدیدارشناسی مدیون کوششهای فلسفی هرمان اشمیتس در دهههای ۶۰ تا ۸۰ میلادی است که پدیدارشناسی نو (NeuePhänomenologie) نام میگیرد. او بهطور صریح از تجربۀ زندگی غیراختیاری (UnwillkürlichesLebenserfahrung) که بر پایۀ آن انسان پیش از یافتن نگرشی نظری، تن خود را احساس میکند، سخن میگوید و زمینههای وسیعی از واقعیتها را به روی ما میگشاید که از آنها چونان نکات کلیدی پدیدارشناسی نو نام میبرد؛ تن (Leib)، ارتباط تنانه (Leibliche Kommunikation)، فضا (Raum)، سوبژکتیویه (Subjektivität)، زمان، احساسات (Gefühle)، اتمسفرها (Atmosphären) و وضعیتها (Situationen).
اشمیتس سعی دارد تا دوباره مبانی علوم را در بستر مفاهیم نامبرده مورد بازخوانی قرار دهد و آن را در ده مجلد با نام سیستم فلسفه (System der Philosophie) بهعنوان مبانی نظری پدیدارشناسی نوین مدون میکند. وی معتقد است تفکر بشری از زمان دموکریتوس و افلاطون بخش اعظمی را از تجربۀ زندگی غیراختیاری جدا کرده است و دلیل اصلی این فاکت را یک پارادایم شناختشناسانه میداند که فیلسوفان، یزدانشناسان (تئولوگها) و دانشمندان علوم طبیعی تا به امروز ادامه دادهاند و دارای سه سویه است: روانشناسیِ انگاری (Psychologismus)، تقلیلگرایی (Reduktionismus)، درونیسازی (Introjektion). این سه باعث فراموش شدن مهمترین جنبههای زندگی بشری شدهاند که پیشتر بهعنوان مفاهیم اصلی مورد بحث در پدیدارشناسی از آنها نام برده شد. پدیدارشناسی نو سعی در نشان دادن واقعیتهای سوبژکتیوی دارد که فقط توسط یک شخص کشف و نمایان شود؛ واقعیات سوبژکتیوی که به شخصی که تحت تأثیر و دچار (Betroffensein) چیزی است بستگی داشته و بهصورت تنانه احساس میشود. پدیدارشناسی نو، کوتاهی و بیتوجهی به پدیدهها را در تجربۀ زیسته مورد توجه قرار میدهد.
یکی از مهمترین دوگانههای سنت متافیزیکی، دوگانۀ نفس و تن است. پدیدارشناسی نو نیز در تمایز با انواع پیشین خود، بررسی دوبارۀ دوگانۀ نفس و تن را از سر گرفتهاست، زیرا در سنت شناختشناسی پیشین، تن نقشی نداشته است. از پرسشهای اصلی مطرحشده این است که چگونه بدن انسان در حال تحت تأثیر قرار دادن ادراکات ماست؟ پس از طرح بحران علوم اروپاییِ هوسرل و مسألۀ بازتعریفی از فلسفه چونان علمی متقن (Philosophie als Strenge Wissenschaft) همراه با نقد شناختشناسی، هستیشناسی (بودنشناسی) و بررسی هستیشناختی اهمیت بیشتری مییابد. زیرا پدیدارشناسی آغازین بررسی شناختشناسانۀ ادراکات (Wahrnemung) صرف انسان را غیر واقعی میدانست. فهم جهان در عصر جدید همواره از طریق رسانۀ خرد که مفهوم نام گرفته، انجام شده است. اکنون اگر بخواهیم خارج از حوزۀ خرد، جهان پیرامون را توضیح دهیم، پای احساسات و عواطف و اثرگذاری آن بر تن که همواره از حوزۀ شناختشناسی بیرون مانده بود به میان میآید. احساسات و عواطف را میتوان چونان نقطۀ عزیمت و محور تازهای برای گشودگی نسبت به جهان قرار داد. انسان هیچگاه از جهان جدا نبوده و همواره در فضایی همچون غشا یا محفظه زیست میکند و این را میتوان همان اتمسفر در نظر گرفت. انسان را نمیتوان در جدایی از جهان پیرامونیاش (Umwelt) مورد بررسی و توضیح قرار داد. در نتیجه تجربۀ زیستهای خارج از حیطۀ اختیار (تجربۀ زندگی غیرِاختیاری)، و فقط در نسبت با احساسات چندگانه و اتمسفر پیرامون شکل گرفته و مورد توجه قرار میگیرد. در انتولوژي، مفهوم تن کمتر مورد بررسی قرار گرفته است، اما پس از هایدگر در مرکز بررسیهای پدیدارشناسی قرار میگیرد. یکی از وجههای مهم انتولوژی، مفهوم تن است. بلافاصله پس از تن، احساسات مورد بررسی قرار گرفته و سپس در توضیح نسبت احساسات و فضا، مفهومی به نام اتمسفر مورد توجه قرار میگیرد. مفهوم اتمسفر، ما را در بازسازی ادراکی جدید و نزدیک شدن به تجربۀ زندگی غیراختیاری یاری میکند. اشمیتس در پدیدارشناسی نو، دوباره در صدد بازتعریفی از فلسفه است و به همین منظور به یونانیان رجوع میکند. هراکلیتوس فلسفه را چونان امر «به خود اندیشیدن» میداند و مینویسد: «من بر روی خودم پژوهش میکنم». از همین رو است که اشمیتس فلسفه را به معنای «خودتأملی انسان به منظور یافتن خود در محیط اطرافش» میداند. کشف محیط اطراف و یافتن نسبت آن با خود، مسألهای است که میتوان آن را نظامی نو از دانش بهطور اعم، و در توضیح مفهوم اتمسفر به طور اخص صورتبندی کرد.
مفهوم اتمسفر به دلیل ابهام در شیوۀکاربردش، همچنان یک اصطلاح محاورهای (Colloqial) محسوب میشود. ما در مورد اتمسفر پرتنش یک جلسه، فضای بانشاط یک روز و اتمسفر تیره و تار فضا صحبت کرده، به اتمسفر یک شهر و یک چشمانداز توجه میکنیم و واژگانی را در مورد توصیف آن به کار میبریم: شاد، عالی، ملایم، خفهکننده، ناراحتکننده، پرتنش و متعالی.
اصطلاح اتمسفر از هواشناسی وام گرفته شده و به منظور تعیین کیفیت محیطی و مترادف با اصطلاحاتی در ارتباط با آب و هوا است. اتمسفر چونان یک مفهوم، الگو و نمونهای بین پدیدهها به حساب میآید. اتمسفرها فضاها را لبریز میکنند و تجلی برآمده از اشیاء، صورتهای گوناگون از اشیاء و اشخاص محسوب میشوند. افراد نقش یک دریافتکننده را در رخدادهایی که بر آنها وارد میشوند ایفا کرده و اتمسفرها را تجربه میکنند. اتمسفرها حقایقی ذهنی هستند که تأثیراتی عاطفی در اشخاص ایجاد میکنند. اتمسفر، فعالیت را تحریک و تخیل را هدایت میکند و به جای یک لحظۀ تکینه از ادراک، بر روی یک باشندۀ پایدار در یک وضعیت تأکید دارد و دارای یک پیوستگی است؛ تبادلی است میان ویژگیهای مادی یا وجودی و قلمرو غیرمادی تجسم و خیال.
اتمسفر حالتی جامع و فراگیر از تأثیرات ادراکی، حسی و عاطفی برای یک فضا، محیط یا موقعیت اجتماعی است. این پدیده موجب شخصیتبخشی یکپارچه برای یک اتاق، مکان، چشمانداز و یا یک برخورد اجتماعی میشود. اتمسفر یک مخرج مشترک ناشی از احساس و گیراییِ موقعیتهای تجربی محسوب میشود. اتمسفر یک چیز (Ding) ذهنی (آن چیز، نخست، در بودن بلاواسطه و ابتدایی و اولیه، خود را بر حس من تحمیل میکند) است، یک ویژگی تجربی یا حالتی تعلیقشده میان سوژه و ابژه.آن را میتوان همانند فضای بدون سطحی (همچون باد که انسان آن را همانند حرکتی فارغ از محل درمییابد و تجربۀ آن از طریق نوعی احساس در ورای ذهن ما شکل میگیرد) در نظر گرفت که با روشهای معمول در دانشی پوزیتیو متکی به آزمایش، الگوهای ریاضی و بهینهسازی آمار و دادهها، قادر به توضیحش نیستیم. زیرا تبیین فضا در چارچوب هندسۀ اقلیدسی و با استفاده از مفاهیم نقطه، خط، سطح و بُعد و دَوَران آنها صورت میگیرد. هندسۀ تحلیلی نیز که علوم طبیعی در چارچوب آن شکل گرفته است، توانایی توصیف فضای بدون سطح را ندارد.
از سوی دیگر در فلسفۀ معاصر غرب، احساسات معمولاً بهعنوان خصوصیات و موقعیتهای درونی فرد درک میشوند. بنابراین آنها بخشی از یک دنیای سوبژکتیو هستند که خود را در زبان، کنش و پیامهای کالبدی یا جسمانی (Körperlich) ظاهر میکنند و از دنیای بیرونی جدا میشوند. بدین ترتیب این پرسشها مطرح میشود که آیا احساسات، یک واقعیت (Realität) مستقل و فراشخصی تلقی میشود؟ آیا احساسات در اینجا از یک موضوع حالت خارجی بودن (Subjekt äußerlicheSeinsweise) متمایز است؟ آیا احساسات باید فراتر از همۀ یافتگیهای سوبژکتیو حل و فصل شوند، و چه مبانی هستیشناختی ما را به سمت درک مفهوم اتمسفر سوق میدهد؟ هرمان اشمیتس با نظریۀ اتمسفر خود، مبانی کاملاً جدیدی برای فلسفۀ احساسات ارائه میدهد.
اما تمایز اصلی پدیدارشناسی نو با سایر انواع آن چیست؟ در زبان فارسی پژوهشی دربارۀ پدیدارشناسی نو انجام نشده است. بنابراین توجه به این خلأ پژوهشی و نیز اهمیت موضوع در پژوهشهای فلسفی معاصر و برقراری نسبت میان فلسفه و سایر شاخههای دانش، نگارنده را بر آن داشت تا به سراغ خوانشی نو از پدیدارشناسی و یکی از مفاهیم مهم آن بروم. پدیدارشناسی نو نقدی رادیکال نسبت به بنیادهای دانش مطرح میکند و با طرح این مسأله که شناخت به واسطۀ تمامی حواس و ارتباط تنانۀ انسان با محیط اطراف و تحت مفاهیمی چند، از جمله اتمسفر صورت میپذیرد، سعی در بازخوانی و ارائۀ صورتبندی جدیدی از نظام دانش (Wissenschaft) دارد. برای نمونه مفهوم اتمسفر میتواند با دو مفهوم حال و هوا (Stimmung) و جهانِ پیرامونی یا بنا به تعبیری فراگردجهان (Umwelt) که از مفاهیم اساسی در فلسفۀ هایدگر هستند، نسبتی تازه برقرار کند و دیدگاه دیگری را نسبت به دانش و جایگزینهایی برای خوانش موجود از آن سبب شود. از سوی دیگر، نقد شناختشناسی و فلسفۀ سوژه (Subjektsphilosophie) پیشین ما را به سمت این پرسش هدایت میکند که چرا علم که داعیۀ بهتر کردن جهان را داشته، در حال تخریب جهان پیرامون است؟ در نتیجۀ چنین نقدی به ساختار علوم، انتولوژی در مرکز توجه قرار میگیرد. یکی از وجههای مهم انتولوژي، مفهوم تن است که پس از پرداختن به آن، احساسات مورد توجه قرار میگیرد. ارتباط احساسات نیز با فضا که یکی از مهمترین موضوعات در دانش نو است (اساس دانش در عصر جدید بر پایۀ دو مفهوم فضا و زمان و نسبت این دو شکل گرفته است)، پرداختن به مفهوم اتمسفر را منجر میشود. زیرا مسألۀ «اینجایی» بودن بسیار مهمتر از «اکنونیّت» است. در گذشته برای توضیح و بررسی خرد، سعی در بیرون راندن احساسات ـکه یکی از محورهای اصلی پدیدارشناسی نو استـ از حوزۀ شناخت شده است، تا بتوان به شناختی متقن دست یافت. برای بررسی شکلگیری و تأثیر احساسات بر روی تن که آگاهی انسان را شکل میدهد، بلافاصله با مفهوم اتمسفر روبهرو میشویم. پدیدارشناسی نو و مفهوم اتمسفر بهعنوان یکی از مفاهیم مهم آن ارتباطی میان حوزۀ فلسفه و سایر شاخههای علوم از جمله علوم اعصاب، روانشناسی، زبانشناسی، پزشکی، معماری، شهرسازی، حقوق، نظریۀ هنر و غیره برقرار میکند و فلسفه را در نسبت با مسائل جدید به جریان میاندازد.
1. Michael, Klaus; Meyer-Abich, Adolf.
فصلنامۀ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی سال سیزدهم، شمارۀ 49 ، پاییز 1397