فراق زودهنگام دکتر محمدعلی مرادی (علی مراد)، آه و حسرت برای من که قریب چهل سال با او، بهعنوان بچهمحل و همبازی فوتبال و همبندی زندان و دوستی خانوادگی بودم و از همه مهمتر، در «سخنی از هر دری»، همصحبتی فرهیخته داشتم، همیشه باید همراه من بماند؛ غمی سرد و سنگین که نمیخواهد سنگینی آن کم شود و به هیچ طریقی نمیتوانم زخم عمیق این ضایعۀ بزرگ را التیام دهم. چون در نبود او، خود را در «تنگنای فکر»ی و برهوت بیجواب ماندن بسیاری از پرسشهایم میبینم، پرسشهایی که در همصحبتی با او و با استفاده از دانش و فرهیختگی او به جوابهایی یا میرسیدم و یا امیدوارانه به فردا و در انتظار دیداری دیگر برای جواب میماندم و این دریچهای که رو به یک «هوای تازه» و «امیدواری»، همیشه برای من باز بود، دریغا که بسته شد و از دست رفت. البته، این جنبۀ شخصی حسرت از دست رفتن او است، ولی ضایعۀ بزرگتر که به نظر جبرانناپذیرتر به نظر میرسد، از دست رفتن صاحبنظر و ایدهپردازی است که برای انسداد و امتناع اندیشۀ این سرزمین، دنبال راهکار بود و خالصانه، درنهایت تواضع و خلوص و بدون توقعی با کمترین امکان، ولی با تمام وجود، با به خدمت گرفتن تمام دانش و تجربۀ علمی و عملی دیگران و بیشتر دانش و تجربیات خود که با تحمل رنجها و مشقات بسیار به دست آورده بود، همه را بهعنوان کل داشتههایش، در طبق اخلاص گذاشته بود و آن را، سرمایۀ راه خود قرار داده بود تا بتواند در خدمت کشورش و آینده و آیندگان آن قرار دهد. به این منظور، دکتر مرادی به راهی رفت که کسی نرفته است و کمتر کسی میتواند برود. آن راه، یافتن فلسفۀ گمشدۀ ایرانی، در هزارتوها و لایههای تاریخ و حکمت و ادبیات و شعر و هنر و معماری ما و هویت بخشیدن به آن بود تا درنهایت، بنیانی فلسفی برای اندیشه و عمل آیندگان ما ایجاد شود و از این راه، به نقد فیلسوفانۀ مشکلات و معضلات و گیرها و گرهها و نقد اندیشههای اندیشمندان بنام و مطرح قدیم و معاصر ایران بپردازد و بپردازند و این حقیقت که علت عقبماندگی و شکستهایمان را، خصوصاً چه قبل از انقلاب مشروطه و خصوصاً به لحاظ اهمیت آن در تاریخ بیداری ما، دوران معاصر و ازجمله، انقلاب اسلامی را کنکاشی فلسفی کند و از آن گرهگشایی و از آن کلیتر، برای چگونگی و «مفهومی کردن تفکر»، طرحی نو دراندازد.
دکتر مرادی با آنکه پروژۀ اصلی او فلسفه و ایجاد بنیانی فلسفی برای «پروژۀ ایران» بود، ولی همچنان جنگجویی اجتماعی بود که در بیشتر عرصهها اعم از اندیشه و عمل، جستوجوگری تیزبین بود و حضوری اثرگذار داشت و میخواست به قول خودش «پشه بجنبد، عیان در نظرش باشد».
ویژگی دیگر و منحصربهفردی که داشت و بسیار مهم بود، دیالوگ با هر کسی، فارغ از فردیت و فکرت او بود که هیچ مرز و محدودیتی را برنمیتافت و علیرغم آموختن، خودش هم از هر کسی میآموخت و در کمال تواضع، خود را شاگرد بزرگانی میدانست که با همان شدت که آنها را نقد میکرد، به همان شدت هم به آنها علاقهمند بود؛ چون آنها را صاحب فکر و اندیشه میدانست.
کوتاه سخن، جامعۀ علمی و حوزۀ اندیشه و تفکر ایران یکی از باارزشترین متفکران معاصر خود را به شکلی ناگهانی از دست داد که شاید اگر میبود، راهی نو و طرحی نو برای اندیشیدن و درست اندیشیدن، درمیانداخت و عرصه را بر «شِر و وِر» گویان (اصطلاحی که دکتر زیاد استفاده میکرد) تنگ میکرد.
امیدواریم که شاگردان و جوانان علاقهمند او که خوشبختانه کم هم نیستند، با آنچه از او آموختهاند، راه آن عزیز را به شایستگی ادامه دهند و درفش پیشرفت علمی و عقلانیت و «درست اندیشیدن» را در این مرز پرگهر برافراشته دارند و آرزوی او که میخواست نشان بدهد که «ما نیز مردمی هستیم» را محقق کنند.
صبر بسیار بباید، پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
فصلنامۀ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی دریچه - سال سیزدهم، شمارۀ 49 ، پاییز 1397