هنوز زنده است آنچه رخداده است

هنوز زنده است آنچه رخ‌داده است

نویسنده: محمدعلی مرادی
دریافتن منشأ تاریخ، همواره باید به تنش میان تاریخ و شعر توجه کرد. این تنش را می‌توان به دوران یونان باستان رساند؛ آنجا که حماسه‌های یونانی مدعی گونه‌ای روایت تاریخ و انتقال سرگذشت گذشتگان از این طریق شدند.

دوره‌ی یونان

دریافتن منشأ تاریخ، همواره باید به تنش میان تاریخ و شعر توجه کرد. این تنش را می‌توان به دوران یونان باستان رساند؛ آنجا که حماسه‌های یونانی مدعی گونه‌ای روایت تاریخ و انتقال سرگذشت گذشتگان از این طریق شدند.
هنگامی‌که هردوت و توکیدوس کوشیدند تاریخ بنویسند بیش از هر چیز بر این امر توجه کردند که امر واقع را بازنمایی کنند. توکیدوس توصیفی درباره‌ی جنگ بین پولوپونیس و آتن را روایت کرد و هرودت کوشید انسان دنیایی و عمل انسانی و رخدادها را بنویسد؛ اما دو چهره‌ی شاخص دیگر در یونان، یعنی هومر و هزیود کوشیدند تاریخ را از خلال اسطوره ببیند. درواقع هرودت و توکیدوس هرکدام کوشیدند تاریخ بنویسند اما تاریخی که هردو نوشتند ابعاد گوناگون و متنوعی را در برمی‌گرفت که مهم‌ترین وجه آن پرداختن به امور دنیوی و انسانی بود؛ به‌ویژه ترسیم گذشته و عمل انسانی و رخدادهایی که در فرم جنگ‌های ملی خود را ظهور می‌داد؛ اما دو چهره‌ی شاخص دیگر در یونان، یعنی هومر و هزیود در بستر اسطوره سیر می‌کردند؛ هرچند که این اسطوره‌ها هم ابعادی این جهانی داشتند. آنچه هردوت می‌نوشت در فرم ادبی بود و آنچه توکیدوس می‌نوشت بیشتر درباره جنگ‌ها بود. آن‌ها انگیزه‌ی عملی برای تاریخ یا هستوریا داشتند؛ ازاین‌رو با حماسه و اسطوره خود را درگیر کردند. مهم‌ترین مسئله اینجا انگیزه «حضور» و «یادآوری» بود. هر دو تاریخ‌نویس بر این دو مفهوم تمرکز داشتند که امر حافظه و امر حضور را در آثار خود ارائه دهند و از این طریق بر امر «فراموشی» فائق آیند. بدین‌سان به این حکم رسیدند که «تاریخ فرهنگی، چنان یادآوری است که علیه فراموشی می‌جنگد». اینجا مسئله‌ی تبیین و انتظاری که درباره‌ی مسئله‌ی حقیقت وجود دارد خود را نشان می‌دهد: چگونه می‌توان بین امر متقدم و متأخر رابطه‌ای برقرار کرد و حقیقت را چگونه می‌توان درک کرد و آن را به‌طور ضروری و معنادار و خردمندانه بیان کرد؟ این مطلب در دو سطح یعنی در تاریخ و در هنر به‌ویژه شعر خود را نشان می‌دهد.
 در گام نخست این مطلب برای هرودت اهمیت داشت که بر چه پایه‌ای دو طرف جنگ باهم می‌جنگند. تاریخ باید تبیین کند که چگونه امر متقدم با متأخر درهم‌تنیده می‌شوند و تبیین تاریخی یعنی اینکه چگونه منشأها و زمان در ارتباط باهم قرار می‌گیرند؛ اما آنچه هرودت و توکیدوس را در چالش باهم قرار می‌داد، مسئله‌ی حقیقت بود؛ یعنی تفکیک امر تاریخ با اسطوره و اعتقادات عامه. در مقابل، اعتبار سنتی اسطوره با وهم و خیال شاعرانه و افسانه‌سرایی مورد تأیید قرار می‌گرفت. اکنون باید دانست حقیقت کدام است و چگونه می‌شود درباره‌ی حقیقت پژوهش کرد؛ چراکه پژوهش در امر حقیقت نیازمند رعایت قاعده‌هایی سرسخت است تا با موشکافی در منشأ منابع و شواهد، درستی تحقیق را گزارش دهد و جهت‌گیریِ مطمئنی را برای ارائه‌ی داده‌ها پیدا کند. خلاصه‌ی کلام اینکه مسئله‌ی واقعیت و امر واقع، مسئله‌ی مهم تحقیق تاریخی است؛ ازاین‌رو می‌باید به‌طورجدی از شعر و افسانه‌ها در امر تاریخ فاصله گرفت. این آغازی بر روند تسلط عقل‌گرایی در تاریخ غرب است. این دوری از اسطوره و احیای عقل، امری بود که در دوران جدید و روشنگری بیش از همه مورد تأکید قرار گرفت که با شعار «حرکت از میتوس به لوگوس» معروف شده است. دوران روشنگری بیش از هر چیز بر ضوابط عقلانی تأکید داشت و می‌کوشید تا از همه‌ی امور و ازجمله از تاریخ، اسطوره‌زدایی کند. ازاین‌رو همواره نسبت تاریخ و عقل مورد پرسش بوده است تا بتواند روند تاریخ را به‌طور عقلانی و با تکیه‌بر خرد، صورت‌بندی کند.

دوره‌ی روشنگری

کانت و فیشته بسترهای لازم را فراهم آورند تا هگل بنیادهای فلسفیِ تاریخ‌نویسی را به‌مثابه بنیان متافیزیکی در دستگاه منسجمی از مفاهیم پی‌ریزی کند؛ اما گوته با درکی که از طبیعت داشت با درک تاریخی هگل به مخالفت پرداخت. گوته مسیر جهان را چون فیضان طبیعت می‌داند که خود خرد است. از زمان هگل بود که «تاریخ جهان» دقیقاً همان چیزی بود که شخص ندیده و تجربه نکرده است. هگل در درس گفتارهای درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ، پیشروی در آشکار شدن روح به سمت آزادی را پیشروی در رهایی از انقیاد طبیعت می‌دانست. در فلسفه‌ی تاریخ هگل، طبیعت بستر تاریخ جهان نیست بلکه فقط قلمرو جغرافیای آن است. به باور هگل، تاریخِ جهانِ زندگی روزمره‌ی آدمی فاقد معنای جوهری است. این درست است که هر فردی واجد ارزشی مستقل از تاریخ جهان است اما تاریخ در سطحی بالاتر از زندگی روزمره حرکت می‌کند. به نظر هگل، افراد ارزشمند فقط کسانی هستند که تاریخی شمرده می‌شوند و مقاصد کلی و بزرگ تاریخ جهان را نمایندگی می‌کنند. فلسفه‌ی تاریخ هگل طرحی تئولوژیک گونه از تاریخ است که بر مبنای ایده‌ی پیشرفت برای تحقق غایتی در پایان زمان طراحی‌شده است و می‌توان گفت این طراحی با واقعیت ملموس زندگی تطابق ندارد. در این طراحی جایی برای رنج انسان و انسان‌ها وجود ندارد.
گوته به‌مثابه شاعر درکی بسیار متفاوت از تاریخ داشت. او تاریخ جهان را بی‌واسطه‌تر از هگل می‌دید. گوته درباره‌ی بمباران جنگ به موضوع به‌ظاهر پیش‌پاافتاده‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید: «در این لحظات که هیچ‌کس چیزی برای خوردن ندارد، تکه‌ای نان ازآنچه که در اوایل امروز به دست آوردم می‌خواهم.» در بحبوحه‌ی جنگ، او شیوه‌های زندگی انسانی را توصیف می‌کند و می‌کوشد تا فواصل بین خطر، محرومیت و ترس و دلهره را با تفریح و خوشی پر کند. او کل مسیر زندگی واقعی انسان‌ها را در بحبوحه‌ی اغتشاش جنگ توصیف می‌کند. گوته از آن پیش‌داوریِ انتزاعی که بدون توجه به واقعیت زندگی انسان صورت می‌گیرد، دوری می‌کند. او روح‌های ملی را همچون تجسم مطلق «اصول» پی‌ریزی نکرد، بلکه به‌طور آشکار بیان می‌کند که چگونه هنگام بمباران جنگ تمایل به خوردن داشته است. توجه به رنج انسان‌ها، دلهره‌ها و ترس‌های آدمی موضوعاتی است که علاقه‌ی گوته را به خود جلب کرد. در این رابطه گوته نوشت: «حتی اگر شما می‌توانستید تمام منابع را مطالعه و بررسی کنید چه چیزی می‌یافتید؟ هیچ‌چیز جز این حقیقت بزرگ که انسان‌ها در تمامی سرزمین‌ها و اعصار بدبخت بوده‌اند وجود ندارد. حقیقتی که مدت‌هاست می‌دانیم و برای آن لازم نیست راه دوری برویم. انسان‌ها همیشه دچار مشکل و نگرانی بوده‌اند. همیشه شکنجه‌شده و یکدیگر را شهید کرده‌اند. آنان زندگی کوتاهشان را برای خود و یکدیگر تلخ کرده‌اند.» گوته به‌جای صدور روح جهانی از یک اصل و ایده، به کنش و واکنش انسان‌ها پرداخت که تاریخ جهان را در برمی‌گیرد. این گوته که چنین تلخ و گزنده نا بسندگی‌های مطالعه‌ی تاریخی را بیان می‌کند، شیوه‌ی جدیدی در قلمرو تاریخ گشود. وی تاریخ را همچون جدال فرد با تجارب بی‌واسطه و سنت باواسطه درک می‌کرد، چراکه درنهایت، این فرد است که خود را در معرض طبیعت و سنتی فراگیر قرار می‌دهد. گوته در طرح‌واره‌ای نشان می‌دهد که چگونه حتی باهنر نیز می‌توان ازلحاظ تاریخی و از دیدگاه انسانی برخورد کرد. او در کتاب شعر و حقیقت نشان می‌دهد که انسان دربند کنش و واکنش محیط تاریخی خود به انسانی تکامل می‌یابد که زندگی‌اش برای تمام جهان اهمیت دارد. بدین‌سان با گوته، شعر و تاریخ در هم گره می‌خورند. اگر در هگل تاریخ دولت و پیشرفت با رسانه‌ی مفهوم و تفکر مفهومی بیان می‌شود، دغدغه‌ی گوته این است که رنج، عسرت، تباهی و بدبختی بشر چگونه بیان می‌شود.
برای درک معنای رنج و تجربه‌ی رنج باید به امر تجربه با ابعادی گسترده‌تر نگریست و همچنین توجه کرد که فلسفه، به‌ویژه فلسفه‌ی تاریخ که متکی به تفکر مفهومی است عجز خود را در بیان رنج و عسرت آدمی نشان داده است. اگر به سورن کیرکگارد رجوع کنیم درخواهیم یافت که چگونه فلسفه‌ی تاریخ هگل به این رنج و عسرت فرد بی‌توجه بوده است، اما رسانه‌ای که می‌تواند رنج و عسرت و فلاکت را بیان کند چیزی جز کنش شعری نیست. در این فرمِ ارائه است که رنج و عسرت انسان به امری در تجربه‌ی درونی منتهی می‌شود. این تأکید بر امر درونی که خاص شعر است از طریق ایجاد پیوند بین امر درونی و کنش شعری مدعی گونه‌ای ارائه‌ی حقیقت انسانی است که با حقیقت تاریخی فاصله بسیار دارد. اکنون‌که برای رسیدن به حقیقت انسانی ناگزیر از مفهوم که مهم‌ترین رسانه‌ی خرد است فاصله می‌گیریم باید درک خود را نسبت به تجربه دقیق‌تر کرده و به نقطه‌ای که تجربه‌ی عینی از تجربه‌ی درونی یا زیست شده تفکیک می‌شود توجه کنیم. این تفکیک از طریق تفاوت Erlebnis که به معنای تجربه‌ی زیست شده و Erfahruhg که همان تجربه‌ی عینی است بیان می‌شود. شعر و ادبیات است که می‌تواند این تجربه‌ی زیست شده را بیان کند؛ ازاین‌رو حقیقتی که ناشی از این تجربه است را به بهترین فرم ارائه می‌دهد.
دیلتای که در حلقه‌ی بازلی‌ها قرار داشت به‌نقد طرح هگل پرداخت و کوشید ایدئال کانت را در سنجش خرد ناب به حوزه‌ی تاریخ تسری دهد و «سنجش خرد تاریخی» بنویسد. او بیش‌ازپیش بر روی مفهوم Erleben تمرکز کرد. این لغات که تاریخ خاص خود را در زبان آلمانی دارد به تعبیر درست به این معناست که «هنوز زنده است چیزی که رخ‌داده است». دیلتای در میسر کوشش خود برای ایجاد گونه‌های دیگر از تاریخ‌نویسی، کتاب معروف تجربه‌ی دورنی و شعر را نوشت. این کتاب که در سال 1877 نوشته‌شده، با تمرکز روی مقالاتی از گوته درواقع یک بیوگرافی از او است. دیلتای در این کتاب بیش از هر چیز به تجربه‌ی درونی یا زیسته پرداخته است. او گوته و روسو را مقایسه کرده و بیان می‌کند که روسو نوع خاصی از شعر را تجربه کرده است. در این کتاب با مفهوم تجربه‌ی درونی و با عنایت به تجربه‌ی روسو، عقلانیت دوره‌ی روشنگری موردنقد و سنجش قرارگرفته است.
بر این اساس بود که دیلتای تفکیک علوم طبیعی و علوم روحی را وجه نظر خود قرارداد. او با درکی از علوم انسانی و هسته‌ی آن یعنی تاریخ، دریافته بود که برای دست یافتن به این مهم باید از الگوی علوم طبیعی خارج شود و به شعر و ادبیات به‌مثابه مواد جدیدی در تاریخ‌‎نویسی بنگرد. این اهمیت دادن به شعر، ریشه در سنت رمانتیک‌ها داشت که اینک دیلتای می‌خواست بر پایه‌ی مبانی آن‌گونه‌ای دیگر از تاریخ‌نویسی را احیا کند که بیشتر به نبض زندگی نزدیک باشد. برای او این پرسش مطرح نبود که آیا آگاهیِ تاریخی وجود دارد یا نه، بلکه نظر او با این ایدئال تطابق داشت که پدیدارهای تاریخ جهانی انسان تنها به‌مثابه برابر ایستاهایی صدق می‌کنند که انسان در آن روح خودش را به‌طور عمیق می‌شناسد. او چنین استدلال کرد که «خود بودن» یک‌چیز است و «خود را فهمیدن» چیز دیگر؛ یعنی نزدیک‌ترین امر برای شناسایی، خودِ انسان است؛ اما این با «در خود فرورفتن» متفاوت است و مستلزم گونه‌ای فرایند فاصله‌گیری است که درروند این فرایند خود با «بازسازی دیگری» خود را از دیگری متمایز می‌کند. اینجا آگاهیِ تاریخی به گونه‌ی نظرورزانه شکل نمی‌گیرد، بلکه خود را با «آگاهی روح از خود» تکمیل می‌کند. دیلتای بدین شکل می‌کوشد از متافیزیک عبور کند و در این مسیر او از یک‌سو متکی به کار شاعران بزرگ است و از سوی دیگر به روش یا رویکرد هرمنوتیک در علوم انسانی به‌ویژه تاریخ. بی‌جهت نبود که دیلتای پیشنهاد کرد که اگر بخواهیم علوم انسانی جدی داشته باشیم باید بیش از هر چیز آثار ادبی و شعرهای شاعران را جمع‌آوری کرده و بر روی آن‌ها تحقیق و تأمل‌کنیم؛ چراکه اگر علوم انسانی به‌ این آثار بی‌توجه باشد نمی‌تواند به نبض زندگی نزدیک شود. ازاین‌رو دانش به‌طور بنیادین از آگاهیِ تاریخی فاصله دارد و باید این فاصله را کم کرد که آن مستلزم توجه به ادبیات و شعر و رمان در تاریخ‌نویسی است.

 

پانوشت: 

منتشر شده در : ماهنامه‌ي سوره انديشه/ شماره‌ي 63-62/ شهريور و مهر 91