فرازها و فرودهای فلسفه تاريخ

فرازها و فرودهای فلسفه تاريخ

نویسنده: محمدعلی مرادی

تاريخ‌نويسي در تمدن غرب واجد ارزش مهمي است، ازاین‌رو همواره موردتوجه متفكران و فيلسوفان بوده است. اين تاريخ‌نويسي همچون همه‌ی علوم در غرب متكي به مباني خاص است و بدون توجه به اين مباني نمي‌توان اين شاخه از تمدن بشري، قوت، ضعف‌ها و چالش‌هاي آن را شناخت.

مروری بر فلسفه‌ی تاریخ هگل و نقد مکتب بازل بر آن

مقدمه

تاريخ‌نويسي در تمدن غرب واجد ارزش مهمي است، ازاین‌رو همواره موردتوجه متفكران و فيلسوفان بوده است. اين تاريخ‌نويسي همچون همه‌ی علوم در غرب متكي به مباني خاص است و بدون توجه به اين مباني نمي‌توان اين شاخه از تمدن بشري، قوت، ضعف‌ها و چالش‌هاي آن را شناخت. اگرچه تاريخ‌نويسي از دوران يونان در تمدن غرب شکل‌گرفته است اما دوران جديد ابعاد پیچیده‌ای یافته است. اين مقاله مي‌كوشد فرازهاي از آن را به‌اجمال ترسيم نماید.
 
ظهور فلسفه‌ی تاريخ در دوران جديد

اگر بخواهيم تاريخ و تاريخ‌نويسي دوران جديد غرب را دنبال كنيم بايد به توماس هابز توجه كنيم چراکه او اولين گام‌هاي برنامه‌ی عصر جديد را در حوزه‌ی عملي پايه‌ريزي و اهميت تاريخ را براي زندگي عملي گوشزد كرد، از جنبه علمي نیز ایدئالی را فراهم آورد تا كه تاريخ‌نويسي در پرتو خرد سياسي فهم شود. هابز بر روي مفهوم «حق طبيعي» جديد متمركز شد. او از این رهگذر اين هدف را دنبال مي‌كرد تا كه سلطه‌ی دولت جديد را مشروعيت دهد و مستدل كند. هابز درصدد بود كه طبيعت و قانون‌مندي و هدفمندی آن را بشناسد. ازاین‌رو مفهومي از خرد را صورت‌بندي كرد تا بتواند طبيعت و تاريخ را به‌گونه‌اي خردمندانه مستدل كند. به اعتقاد وی این فهم و مستدل کردن هسته‌ی جهان انساني نه در يك ساختار محكم و منسجم بلكه در یک‌روند اتفاق خواهد داد. روندي كه به تاريخ تعلق دارد پس لازم بود كه تحولي در منطق صورت دهد تا بتواند از طريق اين تحول، تاريخ را در تداوم خود و در بستر اخلاق اجتماعي و سياسي صورت‌بندی كند و آن را از طبيعت تفکیک كند. با اين صورت‌بندي طبيعت و جامعه به‌صورت دو مفهوم در ذهن شفافيت مي‌يابند. اينجا است كه بر سر موضوع «قرارداد اجتماعي» و نحوه‌ی رويكرد به جامعه، صف‌بندي آغاز می‌شود. روسو نيز موضوع اجتماع را با قرارداد اجتماعي در هم می‌پیوندد، اما عزیمت گاه او براي حل مسئله‌ی ‌تغيير در اخلاق اجتماعي است. بدین ترتیب فلسفه‌ی تاريخ ادغام گر ديدگاهي می‌شود كه در كل به تاريخ انساني مي‌نگرد و مي‌كوشد، اين نگاه را تقويت كند كه چگونه مي‌توان تكوين روابط اجتماعي را بازسازي كرد و چگونه تاريخ مي‌تواند ظرفيت بالقوه‌ی انسانيت را به‌مثابه امري كه آزادي انسان از طبيعت را موردتوجه قرار مي‌دهد ملاحظه کند. آنچه روسو دنبال مي‌كند رد درك خردمندانه از تاريخ است. اینجا دوشاخه - هابز و روسو- بر مفهوم دولت متمركز شوند و براي تبيين قرارداد اجتماعي می‌كوشند تا نسبت خود را با دولت تعيین كنند و از طريق آگاهي تاريخي براي دولت مشروعيت به دست آورند. اينجا است كه رابطه بين خرد، تاريخ و دولت به‌مثابه روابطی تنش آمیز هويدا مي‌شود.
 روسو با شعار برگشت به طبيعت و يافتن منشأ خود در طبيعت، معيار يك زندگي خردمندانه را طلب مي‌كند تا بتواند بين «آزادي طبيعي» و «شرايط اجتماعي» تأمل كند و آن را در سپهر خرد سياسي طرح كند و تناقض به‌دست‌آمده در اين ميان را، حل نماید، ابعاد چنين خردي فراسوي ابتدایی بودن، آزادي طبيعي و حیثيت انساني خود را هویت می‌دهد و به‌دوراز مدل ايدئاليستي قرارداد اجتماعي فهم می‌شود. ازاین‌رو نيازمند گام‌هاي تجربي است كه توسط مؤلفه‌های تاريخ حاصل مي‌شود. این‌چنین است كه پرسش خرد در تاريخ مطرح مي‌شود تا خرد خود را به معني Ratio در سياست و شرايط تاريخي، سامان دهد. در نزد روسو مجموعه‌ی نقاط عطف به‌واسطه‌ی خرد با توجه به بستر آن به‌مثابه ارزش راهنماي سياسي و تاريخي معنا مي‌يابد. ازاین‌رو واقعيات بخشيدن به خرد تنها تحت شرايط كرانمندي و ازخودبیگانگی تجلی مي‌يابد. بدين شكل است كه سياست، حوزه‌اي است كه در تاريخيت خرد خود را تعين مي‌يابد.
 در چنين بستري است كه گرايش‌هاي متفاوت و متنوع در تاريخ‌نويسي شكل مي‌گيرند. يك شاخه از تاريخ كه سمت‌گيري آن باسیاست بود، خود را در فلسفه‌ی تاريخ هگل صورت‌بندي كرد. هگل فلسفه‌ی تاریخ را در دستگاه مفهومي نظام بخشيد و در اين بنيان فكري خود تاريخ جهان را به‌طور خردمندانه موردتوجه قرار داد. هگل متأثر از زمينه‌هایي كه روسو و هابز فراهم آورده بودند دوباره در تناسب خرد و تاريخ تأمل كرد.
 او در درس گفتاری كه در اين زمينه ارائه داد. جريان خرد تاريخي را به‌عنوان تناوردگی خرد با جهت‌گيري امر پيشرفت دانست و در بستر اين تاريخ پيشرفت بود كه فلسفه‌ی عملي موردتوجه قرار مي‌گرفت. بدين‌سان اتيك و سياست در فلسفه‌ی تاريخ هگل به‌گونه‌اي ديالكتيكي در هم ادغام مي‌شوند تا فاعل شناسا همچون يك سوژ‌ه‌ی اخلاقي خود را بازسازي كند. سوژه‌اي كه صاحب حق است و به‌عنوان عضوي از خانواده يا شهروند جامعه و سرانجام تابعي از دولت كه شهروند بايستي از آن تبعيت كند مطرح مي‌شود تا تاريخ و نظام‌مندی آن دولت را به‌عنوان بالاترين فرم خرد عملي مطرح کند. در اين معنا تاريخ به‌عنوان كنش تاريخي انسان تبلور مي‌يابد و هستي سوژه را با هستي تاريخي در هم ادغام می‌کند. این‌چنین است كه تاريخ با مؤلفه‌ی خرد، سمت‌وسوی خود را جهت‌گیری مي‌كند و سوژه‌ی تاريخي كه نگاه به آينده دارد با گذشته‌ی خود در ارتباط قرار مي‌گيرد. هگل در درس گفتارهای خود مسئله‌ی قانون‌مندي تاريخ را طرح مي‌كند كه تاريخ جهان تاریخ پيشرفت آگاهي براي آزادي است، پيشرفتی كه ضرورت‌هاي خود را مي‌شناسد و در جهت آزادي حركت مي‌كند و ازاین‌رو هيچ آزادي واقعي بدون آگاهي ممكن نيست، همچنان كه ماهيت انسان، آزادي است و ضرورت بيكران از طریق خودآگاهي است که می‌تواند عبور کند و آزادی را متحقق کند. این خودآگاهی گونه‌ای علم است، اما این علم از چه سنخ علمی است؟ علمی است که از سنخ واقعیت است؟ بنا بر درک هگل این علم واقعيت نيست بلكه يك هستنده است كه فقط توسعه‌ی واقعيت را که موجب گسترش آزادی است، ممكن مي‌سازد؛ اما گسترش آزادي فقط هنگامي صورت مي‌گيرد كه فرد فرديت خود را در بستر آزادي بشناسد. پس انگيزه‌ی معين تاريخ جهان با افزايش، كاركرد جامعه و نهادهاي آزادي، تشخص مي‌يابد و این همانا با شكل‌گيري دولتي كه پايه‌هايش بر حق متكي است، صورت مي‌پذيرد. حقي كه تنها بر پرتو آگاهي و خودآگاهی و لاجرم آزادي رقم مي‌خورد و اين تنها در سايه‌ی دولتی تحقق مي‌پذيرد که با اتکا به خرد برپاشده است. ازاین‌رو، تنها دولت است كه اهميت دارد نه قوم و قبيله. چراکه قوم و قبيله فاقد تاريخ هستند و اين تنها دولت است كه تاريخ دارد پس تاريخ از پرتو امر سياست و دولت معنا مي‌گيرد. آگاهي به تعين اخلاق اجتماعي (Sitte) بستگي تام دارد؛ اخلاق اجتماعي در بطن تاريخ جريان دارد و هسته‌ی فرهنگ را می‌سازد، اين آگاهي در وجود دولتي تحقق مي‌يابد كه مراحل پیش‌ازتاریخ را به تاريخ واقعي ارتقا Aufheben می‌دهد. بدين‌سان قوم در مرحله‌ی طبيعي خود فاقد هرگونه تأمل است. از طریق ارتقا سوژه به روح، در هگل زمینه به‌گونه‌ای فراهم می‌شود که روح، طبيعت، دولت و تاريخ وحدت پیدا می‌کنند و تاريخ كه تحقق پيشرفت سياسي– اجتماعي آزادي است به‌گونه‌ای ترسیم می‌شود تا همچون یک‌روند نظاره شود و در این روند مجموعه‌ای از كثرت‌ها که زندگي انسان‌ها را می‌سازند می‌توانند یک وحدت ایجاد ‌‌کنند، این روند چون حلقه‌ها درهم‌تنیده می‌شوند تا مراحل متنوع و گوناگون روح را رقم زنند. این حلقه در شرق و يونان و روم و سپس در جهان نو مسیرهای آن دنبال می‌شود. به همین خاطر است که نزد هگل در شرق تنها یک نفر آزاد است آن‌هم حاكم است؛ اما در جهان مسيحي مدرن همه‌ی انسان‌ها آزاد هستند و در يونان و روم برخي از شهروندان آزادند. بدین‌سان گام‌هاي تاريخ براي گذر از ساختار كنوني زندگي جمعي انسان‌ها درنوردیده می‌شود تا كه در پرتو آن عمل و آزادي درهم‌تنیده شوند. هگل در عبور از محدودیت دولت است كه مسئله را در گستره‌ی همگاني مي‌بيند تا از آن طريق تاريخ جهاني را تحقق دهد. چنين حقيقتي، عبور حقيقت مشخص بدون واسطه در دورنماي غیر زمانی است، چراكه تاريخ در گسترش روابط واقعي تحقق مي‌يابد و در آن روابط است كه روابط دولت‌ها معنا مي‌يابد و از اين بعد است كه در بستر تاريخ دولت به‌مثابه بنياد حقوقي، نه ناظم قدرت، فهمیده مي‌شود؛ بنابراین می‌توان گفت که معناي دقيق مراحل قانوني است كه تحقق دولت را به‌مثابه بالاترين شكل هستي اجتماعي رقم می‌زند و اين دولت با این ویژگی است که حق و مرجعيت سياسي و اخلاقي می‌یابد. بر این پایه، نظم دهی و ساماندهي متحقق و واجد مشروعیت معین می‌شود. اين مرجعيت يك حق مطلق را توليد مي‌كند كه از پرتو عموميت آن مجموعه‌ی انسانيت را در برمی‌گیرد و اين عموميت تنها در روح قومي تجلی می‌یابد و جهت مي‌يابد. دولت با اين شرايط كه در بستر اخلاق اجتماعي شکل می‌گیرد، يك حق را در تاريخ مورد تأمل قرار مي‌دهد تا كه به‌گونه‌اي انسانيت را نمايندگي كند و در عالي‌ترين سطح پيشرفت در جهت آزادي عمل کند. با اين سطح از عموميت و جهان‌شمولی با توجه به منطق فردي به امر اجتماعی و تاريخ گذر مي‌كند و در این مسیر است که توسعه و كنش عقلاني رقم مي‌خورد. اين وجهي از تفكر هگل است كه درك تاريخ را ممكن مي‌سازد و تحقق خرد را در تاريخ میسر مي‌كند و از طريق فهم قانون‌مندي دروني آن است که می‌توان جريان تاريخ را شناخت. اين وجه از درك تاريخ بر پايه‌ی گونه‌اي الهيات طبيعي قرار دارد كه در اين الهيات، انسان در طبيعت همچون يك شیء في‌نفسه فهمیده می‌شود؛ و بر پایه آزادي است كه هستي‌اش را به‌طور ضروري گسترش مي‌دهد و در هماهنگي با اين گسترش است که تناوردگي شیء «در خود» و براي خود امكان و واقعيت مي‌يابد كه می‌بايست زندگي در پرتو آن تناورده يا انحطاط يابد و از منظر این قانونمندی زندگي در کانون توجه قرار ‌گیرد. هگل مفاهيم ارسطویی را كه در معناي ديناميك و در مفهوم قوه است به نيرو و قدرت تبديل مي‌كند اين «نيرو» كه خود را در واقعيت تحقق مي‌دهد از شرايط بنيادين فكر هگلي است كه مي‌كوشد از طريق آن قانونمندی دروني خرد را بر اساس اصل ظرفيت تغيير و شدن تكميل کند و از طریق این تکمیل آزادي هويت پیدا کند تا كه واقعيت خود را در یک‌روند مستمر متداوم متعادل سازد و سپس تعيين مفهومي پیدا کند. در بستر این روند واقعي است كه آن هسته‌ی راديكال تاريخي، بعد ضد متافيزيكي مي‌گيرد. از منظر هگل آزادي، هدف تاريخ است آن‌چنان‌كه در اين راه بدون وقفه يك تبيين طبيعي شكل مي‌گيرد. در اين دورنما است كه شكافي بين سياست و فرهنگ ايجاد مي‌شود و روح عيني به روح مطلق گره مي‌خورد. اینجا است که سطحی از تاريخ توسط يك فرم معين با نهادينه كردن آزادي خود را تعريف می‌كند. آنگاه حركتي صورت مي‌گيرد كه در آن بيان قانون می‌کوشد آزادي را تضمين كند تا كه انسان كه فهم فرهنگي و آزادي‌اش را مي‌فهمد در چارچوب روح مطلق صورت تحقق به خود گيرد.
هنر، دين، فلسفه در قلب واقعيت اجتماعي، سياسي و فرهنگ قرار می‌گیرند تا چارچوب مفهومي خرد در تاريخ نزد هگل تحت عنوان عمومي به‌عنوان عدالت درروند تاريخ خود را تجسم دهد، این روند تاريخ با عقلانيت دروني قابل تفسير است و منطق تناوردگي را «در خود» و براي خود تحت ديالكتيك سياست و فرهنگ به‌عنوان عنصر عقلانيت تغيير و شدن فهم ‌می‌کند. بدین ترتیب مفهوم تاريخ هگل در ساختار عقلاني سياسي تعين مي‌يابد، ساختاري كه گرايش به تغييرات را با ابعاد خلاق تاريخ از طریق فرمی از تناوردگي مستمر و مداوم به‌گونه‌ای لايه‌لايه عمل مي‌كند تا که فلسفه‌ی تاريخ علي‌رغم ابعاد همه‌جانبه در نزد هگل در فلسفه‌ی عملي افق‌هایي را در فلسفه‌ی طبيعي موردتوجه قرار دهد. در نزد هگل و در بسياري از برنامه‌هاي فلسفه‌ی تاريخ در دوران جديد همواره يك تنش بين تناوردگی و ايده‌ی پيشرفت وجود دارد هگل به اين باور است كه مفهوم پيشرفت که در روشنگری بسط یافت واجد يك تكامل بيكران است، بدين شكل كه تناوردگی تاريخ با يك كرانمندي در یک‌روند بسته همراه بوده است، پس می‌کوشد این مسئله امر بیکران و کرانمند را به‌گونه‌ای مورد تأمل فلسفی قرار دهد؛ اما آنچه در اين زمينه اهميت دارد اصل رابطه‌ی بين تاريخ و خرد عملي به‌عنوان نقطه مركزي فلسفه تاريخ بوده است. در اینجاست كه راندمان هگل خود را عریان می‌کند تا كه خرد تاريخي را با قانون‌مندي منطق تناوردگی در ارتباط قرار دهد و توقع خرد كه تاريخ عملي را پيش ‌رو قرار مي‌دهد با ابعادی از خرد تاريخي بر بنيادهاي فلسفه تاريخ جوهري استوار کند تا استعلاي كانتي را به سطح دولتي ارتقا دهد و فرمي از دولت استنتاج شود كه حقوق و آزادي را پاسداری کند. بدين طريق شهروندان جهاني را تعين دهد تا كه بي‌واسطه بر بستر تاريخ فرا رويد، در اين بستر تاريخي فرد بي‌واسطه، عمل مي‌كند تا كه وظيفه و سرنوشت تاريخ انسانيت را تعيين كند اینجا امر تاریخ باروح مطلق معنا مي‌يابد كه در چارچوب تئوري عملي تصور جهان در تاريخ واقعي يك تمدن، يك خلق و يك دوران را صورت‌بندي كند. اين صورت‌بندي در سه ساختار هنر، دين و فلسفه تجلي مي‌يابد تا كه نهادهاي واقعي در يك مجموعه تاريخ سياسي را با وحدت بي‌واسطه تحقق دهد. در نزد هگل در پرتو دين مسيحي است كه اين فرم دولت تحقق مي‌يابد. اينجا فلسفه به‌مثابه جمع بست مفهوم‌ها ساختار كامل روح را کاملاً باروح زمان هم هويت مي‌كند و الهیات مسیحی در دستگاه مفهومی به فلسفه ارتقا پیدا می‌کند. فلسفه‌ای که روند تحول روح را ترسیم می‌کند darstellung. میراث هگل سلطه‌ی بلامنازعه بر تاريخ‌نويسي تمدن مغرب زمين داشت، ماركس كوشيد دستگاه هگلي را زير رو كند و هستي اجتماعي را جايگزين آگاهي كند. اگر در نزد هگل دولت است كه اهميت دارد در نزد ماركس جامعه و ابعاد هستي واقعي اجتماعی است كه تاريخ را مي‌سازد. هدف‌گذاري ماركس بر پايه‌ی طبيعت نيست بلكه ساختاري است که در سطحي از تاريخ مي‌خواهد از طبيعت رها شود؛ اما اين رهایی خود را فقط با تشكيل دولت تحقق نمي‌دهد بلكه در كنار ابزار توليد و از همه بيشتر ايجاد نيازهاي جديد، در شكل اوليه خودش را تغيير مي‌دهد و از طريق آن توليد انجام می‌گیرد. بدين شكل «توليد» در ساختن روابط اجتماعي نقش جدي بازي مي‌كند. از اين منظر است كه فرم زندگي جمعي و رفتار تكنيكي با طبيعت و سامان اجتماعي اهميت مي‌يابد. مفهومي كه همه قلمرو دستگاه ماركس را پوشش مي‌دهد مفهوم كار است. كار انساني است كه در بالاترين حد روابط بين انسان‌ها را تنظيم مي‌‌كند كه با ساختار دادن به طبيعت (دروني و بيروني) بنيادهاي زندگي تاريخي را مي‌سازد. ماركس فلسفه‌ی تاريخ خود را ماترياليسم تاريخي نام نهاد در ماترياليسم تاريخي شرايط اجتماعي و توليد تاريخي در هم پیوندی قرار مي‌گيرند و كار به عبارتی خالق انسان می‌شود و تاريخ در این بستر اعتبار مي‌گيرد.
 
ارزش زدایی از فلسفه‌ی تاريخ

به‌تدريج ميراث هگل مورد چالش واقع شد و مهم‌ترين اين چالش‌ها در بازل اتفاق افتاد، جایي كه ياكوب بوكهارت و نيچه قرار داشتند كه هر دو منتقد جدی پايه‌هاي فلسفه‌ی تاريخ هگل بودند و كوشيدند بازسازي تاريخ را به‌گونه‌اي ديگر رقم بزنند. ارزش زدایی از فلسفه‌ی تاريخ، انگيزه‌اي قوي براي ياكوب بوكهارت در كتاب معروفش «ملاحظه درباره‌ی تاريخ جهان» بود. او كوشيد از اصل سيستماتيك بررسي كردن تاريخ پرهيز كند. وی بر اين باور بود كه نظريه‌پردازي در مورد قانون‌مندي در تاريخ و يافتن جهت معنایي در تاريخ انساني خطرات جدي دارد و بينش زماني را مطلق مي‌كند. او دورنماي خاص، براي اراده در تاريخ جهان را مي‌خواست حفظ كند و آن را در يك موقعيت نوعي تحت كنترل قرار دهد. ياكوب بوكهارت مي‌‌کوشيد رموزي را كه در دين يا معناي تاريخ در فلسفه‌ی تاريخ به‌عنوان فرض قرار داشت مورد چالش قرار داد. آنچه براي بوكهارت اهميت داشت دوران معاصر بود و اين زمان حال بود كه اهميت جدي داشت. او درواقع ايده‌ی اصلي فلسفه‌ی تاريخ را نقد مي‌كرد و مفهومي نو در مقابل فلسفه تاريخ ايجاد كرد، فلسفه‌ی تاريخ را موجودي عجیب‌الخلقه مي‌دانست كه نه فلسفه و نه تاريخ است. اگر بخواهيم از منظر مسائل امروزي پرسش‌هاي او را دنبال كنيم، مي‌توان گفت كه او به دنبال نظريه‌اي فراسوي سيستماتيزه كردن قياس تاريخ بود، او تاريخ را به‌مثابه فرهنگ فرديت‌هاي گوناگون بررسي مي‌كرد و مسائل تاريخ را بر پايه‌ی طبيعت انساني قرار می‌داد. بدين شكل، انسان‌شناسي يك نقش عمده را به عهده مي‌گرفت، نه آن‌چنان‌كه در فلسفه‌ی تاريخ با يك ستنزي از الهيات و متافيزيك مسائل ديده مي‌شد. بوكهارت بدين شكل با فلسفه‌ی تاريخ وداع كرد و بر پايه‌ی انسان‌شناسي طرح پرسش نو درانداخت. پايه اصلي تاريخ از منظر بوكهارت بر صورت‌بندی «تغيير»، «ثبات»، «پايداري» و «ناپايداري» استوار بود. از این منظر روابط پويا و ايستا اهمیت جدی دارند. بوكهارت متأثر از شيلينگ، از سه قوه كه عبارت هستند از «دولت»، «دين» و ‌فرهنگ نام مي‌برد كه اين سه قوه مجموعه‌ی ساختار تاريخ و زندگي را مي‌سازند. در اين ميان دو قوه ثبات دارند كه آن دولت و دين هستند و قوه فرهنگ پويا است. او در تفسیر تاریخ از منظر این سه قوه بیان می‌کند که ایرانیان به دولت و یهودیان به دین و یونانیان به فرهنگ می‌پرداختند. بوكهارت نقش مسلط سياست را در تاريخ به چالش كشيد و منظری را که تاريخ و دولت را امري اخلاقي رقم بیان می‌کرد، ناشی از يك توهم مي‌دانست. چراکه دولت و سياست منبع قدرت‌اند و قدرت، شر است، شري كه بر روي زمين قرار دارد و آن قسمت بزرگ تاريخ جهاني و اقتصاد را رقم می‌زند تا كه ماهيتی را تحقق دهد که متكي بر حق قوي است. از سوي ديگر قدرت خود هدف است و در يك گرايش بيكران صورت‌بندي مي‌شود و درنهایت ساز کار و تلاش بيكران است که غريزه آن را مي‌سازد و این غریزه، نیروی تاریخ است. بوكهارت بیش‌ازاندازه وزن دادن به دولت را نيز يك توهم مي‌دانست و كوشيد از اين مرده ريگ هگلي بيرون آيد. ازنظر او تاريخ دولت یک تاريخ غیرواقعی است که بایستی از آن رهایي صورت گیرد. در نزد بوكهارت قوه‌ی فرهنگ نيروي خلاقه تاريخ است كه ساختار فرهنگ را مي‌سازد و از این منظر است که یونانیان که فرهنگ به‌مثابه قوه‌ی پویا هسته‌ی تمدن آن‌ها را می‌سازد از اهمیت خاص برخوردار می‌شوند ازاین‌روی می‌کوشد تا ایدئال گذشته را از سر بگذراند و طرحی نو دراندازد تا با تخريب دو قسمت محكم زندگي يعني دولت و دين تأثیرگذار باشد. او از اين عزیمت گاه مي‌كوشد دوره بندی تاريخي را از سر واگذارد و به‌عنوان تجسم روح، ایدئال فرهنگ و هنر را قرار دهد. تا كه از طريق ظرفيت‌هاي آن بن‌بست‌هاي تاريخ را بگشايد و تداوم تاريخي در لحظه را حفظ كند بدون اينكه خود را براي پيشرفت تضمين كند و در شرايط بي‌اعتباري متافيزيك تاريخي، آن را بازسازي كند. بوكهارت در نقد فلسفه‌ی تاريخ هگل انديشه‌ی پيشرفت را به چالش مي‌كشد و از آن عزیمت گاه به رنسانس می‌پردازد تا روایتی که از رنسانس صورت گرفته دوباره از منظر فرهنگ، بازسازی کند. فرهنگ، تلاشی در این زمینه است. روند نقد و بحران فلسفه‌ی تاريخ با نيچه گام‌هاي بلندي برداشت. اوامری را دنبال كرد تا كه مضرات تاريخ را براي زندگي نشان دهد. اين دو متفكر يعني بوكهارت و نيچه در چالش تاريخ درك‌هاي متفاوتي را ارائه دادند. نيچه برگشت به زندگي را طرح كرد تا كه فلسفه‌ی زندگي را در مركز قرار دهد. نيچه در رابطه‌ی بين تاريخ و زندگي مي‌كوشد فرا تاريخي بينديشد. ازاین‌رو علايق گوناگون و متفاوت را درباره‌ی تاريخ نشان مي‌دهد. هسته‌ی اين علايق در چشم نيچه انگيزه‌ی پاسخ به زندگي است. امري كه براي نيچه واجد توجه جدي بود، مسئله زمان حال بود كه چگونه مي‌توان يك سنجه براي آن يافت چراکه ازنظر نيچه انسان داراي آن‌چنان خصوصيتي است كه مي‌تواند گذشته را معنا كند و در اين معنا دهی آن را جهت دهد و ديدگاهي را بر روي گذشته باز کند تا كه بنيان‌هايش را در شتاب زندگي رو به آينده باز کند؛ اما مسئله اين است كه نخست در كدام شرايط تاريخ، انسان مي‌تواند يا اجازه دارد كه تاريخ را معنا دهد و چگونه مي‌توان نيروي تاريخ را براي بازسازي معنا کرد. اين امري است كه او ناگفته مي‌گذارد، نيچه تخريب منطق روند تا نقطه پيشرفت را دنبال مي‌كرد و ازآن‌رو تاريخ را متكي به اصلي مي‌كرد كه ابرمرد آن را ايجاد مي‌كرد. اين دريافت كه فرد بزرگ واجد ارزش خاص مي‌شود زمينه‌ی ايجاد اسلوبي مي‌شود كه در آن به طرد قانون‌مندي تاريخي مي‌رسد. با طرد قانون‌مندي تاريخ مسئله فرا تاریخی موضوعيت می‌یافت. امر فرا تاريخي را مي‌توان با تمركز بر روي حكمي بسط داد تا كه سنجش فرهنگ تاريخي را ارتقا دهد. بدين‌سان نيچه در آخر به اين حكم مي‌رسد كه تاريخيت نه از طريق برگشت به زندگي بلكه از طريق فرا رفتن و بيرون رفتن از تاريخ ممكن است. ازاین‌رو نزد نيچه بالاترين نوع انسانيت، كه ارزش‌ها تاريخ تحقق مي‌دهد فقط نيروي زندگي نيست بلكه چيزي است كه هر انسان واقعي آن را رقم زند.
 
پايان سخن

مشروعيت عصر جدید که از بطن مسیحیت رقم می‌خورد و بر پایه تحول تاریخ مسیحیت مستدل شد موردتردید جدی قرار گرفت. ازاین‌رو مباحث جدي که مي‌كوشید مشروعيت يا كه عدم مشروعيت عصر جديد را در تاريخ پيدا كند اهميت یافت. چراکه چرخش الهيات به متافيزيك و آنگاه به فلسفه‌ی تاريخ بنا داشت بنیاد‌های آن را با رجوع به یونانیت به‌گونه‌ای مشروعيت بخشد، اما نقد مكتب بازل نشان داد كه در پس متافيزيك غرب مسيحیت نشسته ‌است و یونانیت به‌گونه‌ای دیگر بایستی رقم بخورد که در قلب آن نه منطق که فرهنگ نشسته بوده است. ازاین‌رو تاریخ خرد یا تاریخ فرهنگ به رقابت می‌پردازند تا دریابند این لوگوس است یا که میتوس است که نقش پیدا می‌کند و مشروعیت عصر جدید را رقم می‌زند. بسياري از مسائل جديد بدون فهم جدي اين مسائل بنیادین ممكن نيست.
 

 

منابع: 

 

 Cesana,Anders-Geschichte als Entwicklung ZurKritik des geschtichphilosophischen Entwickngsdenkens – Berlin 1988

Karl Lowith – Weltgeschichte und Heilsgshehen – Zur Kritik der Geschichtsphilosophie  Stuttgart-1983

Carr.Edward Hallett – Was ist Geschichte stuttgart 1963