ازاینرو توسعه علمی بود که در دستگاه دانش کشورهای اروپائی که معیارهای خود را به کشورهای دیگر که در دانش اقتصاد توسعه بسط یافته بود تسری دهند اما آنچه در مفهوم توسعه نادیده گرفتهشده بود این مطلب بود که مفهوم توسعه بر روی مفهومی از انسان استوار بود که این انسان ابعاد اقتصادی داشت و انسان در کلیت خودش که ابعاد انتولوژیک (هستی شناسانه) بود نادیده گرفته میشد درواقع انسان یک گستره همهجانبه از نیازهای مادی، روحی، فرهنگی و دینی بود که باید بنیاد این امر بهطور همهجانبه دیده میشد.
2) باوجوداینکه ازلحاظ مفهوم شناسی به این مفهوم توسعه رسیدیم، نگاهی گذرایی هم به معنای توسعه در جهان کنونی و جهان معاصر کنید؟ به تعبیری مفهوم توسعه در جهان امروزی و جهان متجدد چگونه معنایی است؟ اگر این معنا در خود دارای مفاهیمی دیگر است، با اشارهای کوتاه به آن، ابعاد معنایی توسعه را توضیح دهید.
اگر بخواهم فلسفی بحث کنیم توسعه اساساً بر محور سوژه محوری، سامانیافته بود، بدین شکل که انسان – جهان رودرروی هم بودند که مهمترین وجه آن چالش انسان با طبیعت بود. بشر در دوران جدید با تأسی به بیکن میخواست بیمهابا بر طبیعت چیره شود درحالیکه انسان خود بخشی از طبیعت است انسان با آب، باد، خاک و آتش پیوند و الفت خاص دارد. انسان از طریق جهان احاطهشده است توسعه ازاینرو که به ابعاد هستی شناسانه توجه نکرد نتوانست برای انسان منشأ خیر باشد اگر نگویم شر آفرید.
3) توسعه بهعنوان مفهومی جدید و متناسب با علم مدرن، در جهان کنونی چه اوضاعی دارد؟ منظور از این سؤال این است که اگر بخواهیم متفکرین تقریباً معاصر را در یک تقسیمبندی نگاهشان را به توسعه بررسی کنیم این نگاه و این تقسیمبندی چگونه خواهد بود؟ به تعبیری مفهوم توسعه از دیدگاههای مختلف چیست؟
متفکران غرب که در مورد توسعه نظر داشتند در آغاز به دودسته بزرگ تقسیم شدند: آنان که متکی به اندیشه پیشرفت بودند و آنان که متکی به اندیشه انحطاط یا قهقرا یا آخرالزمانی یا اپوکالوپتس بودند که فکر میکردند جهان نابود خواهد و آخرالزمان فرامیرسد؛ اما این دو گرایش را گونه مشیت باور ارزیابی کردند و موردنقد قراردادند و بهتدریج گرایش سومی پدید آمد که میگفت ما با افقهای باز به آینده نگاه میکنیم و این حاصل تلاش انسان است که باید ازاینگونه مشیت باوری خوشباورانه و بدبینانه عبور کند و مسائل را با تکیهبر ارزشهای انسانی و زندگی بدون هرگونه مدلی بهپیش برد و از طریق اندیشه تأملی لحظهای راه طی شده را از تیغ نقد مصون ندارد. این گرایش از چارچوب مفهومی توسعه بیرون آمده است و درصدد است با درکی همهجانبه و هستی شناسانه با مسائل پیش روی انسان دست پنجه نرم کند. این را یک فیزیکدان معروف آلمانی اینگونه صورتبندی کرد او گفت داستان در مورد باور به تکنولوژی و اندیشه پیشرفت یا اندیشه انحطاط شبیه سه قورباغه بود که باهم حرکت میکردند که هر سه در خمره شیری افتادند آنکه خوشبین بود با اطمینان میگفت که ما نجات پیدا میکنیم و هیچ کاری نمیکرد و به روندهای جاری دلخوش داشت آنکه بدبین بود میگفت که نه ما نابود میشویم، ما نابود میشویم و کاری انجام نمیداد، اما قورباغه سوم تلاش میکرد و تا وضعیت را دگرگون کند او آنقدر پا زد تا که شیرها تبدیل به کره شد و آنها نجات یافتند آن فیزیکدان میگوید انسانهای فرهیخته جهان باید قورباغه سوم را نصبالعین قرار دهند. میتوان تقسیمبندی را اینگونه کرد که راه طی شده را بهطورجدی موردنقد قرار دادهاند. در کرانه جامعه غربی این جریانهای انتقادی حضور جدی دارند و میکوشند رویکرد جدی به تاریخ خود داشته باشند میتوان گفت کتاب دیالکتیک روشنگری هورکهایمر و آدورنو یکی از کتب جدی در مباحث توسعه باشد. والتر بنیامین بهطور صریح میگوید تاریخ توسعه، تاریخ رنج و ستمی است که بر انسان و حیوان و گیاه روا شده است؛ اما آنچه درباره غرب میتوان گفت این نکته است که در غرب، بحران امری منفی نیست و همواره انسان در بحران است. آنان میگویند آرامش افسانهای است که ساعتی پیش از تولد انسان موریانهها از بیخ و بن آن را جویدهاند و ازاینرو آنها خودشان را انسانهای تراژیک میدانند که بهطور مداوم در بحراناند.
4) اکنونکه وجوه مختلف توسعه چه ازلحاظ مفهومی و چه ازلحاظ معنایی و حتی نگاه متفکرین به این مفهوم موردبررسی قرار گرفت، بد نیست نگاهی به مفهوم توسعه داشت با توجه به روند تاریخی غرب مدرن. روندی که در دنیای امروزی غرب به دنبال طی این مسیر توسعه است. بهعبارتیدیگر مفهوم توسعه در تاریخ معاصر چند دههی غرب در چه وضعی است؟ آیا این توسعه در جهان غرب تحقق پذیرفته است؟ اگر بله تحلیلی از اوضاع کنونی غرب و تناسب آن با مفهوم توسعه ارائه دهید. اگر پاسخ شما خیر است، پس تحلیل خود را دربارهی نسبت غرب با مفهوم توسعه را بیان کنید. (اشارهای هم به این کنید، که آیا مفهوم توسعه برای غرب بیانشده است و یا مسیری است که غرب و همهی کشورها میتوانند در آن قرار گیرند؟)
مفهوم توسعه مفهومی است که دستگاه آکادمیک غرب پروراند برای کشورهایی که مثل آنها نبودند وگرنه آنها از این مفهوم در جوامع خود استفاده نمیکنند آنها اگر روزگاری اقتصاد حرف اول را میزد سایر قسمتهای جامعه برای رشد اقتصادی در همه زمینه تلاش میکردند و بعد بر روی محور اقتصاد آنها مؤلفه اجتماعی و این اواخر مؤلفههای فرهنگ را اضافه کردهاند و بهطور پیگیر میکوشند از زاویههای جدید و با رویکردهای متفاوت تمامی بنیادهای آن جامعه را نقد و بررسی کنند. در پاسخ به این سؤال که آیا این توسعه در جهان غرب تحقق پذیرفته است، میتوان گفت هیچکس در غرب این ادعا را نکرده است که امری تحققیافته است. آنان بیان میکنند که آنان همواره میگویند ما در راهیم. به قول آلبرت کامو ما باید سیزیف را بهمثابه انسان خوشبخت تصور کنیم. سیزیف اسطوره یونانی است که محکوم است تا که سنگی را بالای کوه ببرد اما وقتی بالای کوه میرسد آن سنگ به پایین میافتد و او مجبور است که دوباره پایین آمده سنگ را حمل کند. کامو میگوید او را باید انسان خوشبختی تصور کرد، اما در سوی دیگر کافکا است که میگوید هدفی هست، راهی نیست. آنچه ما راه میگوییم در آن تردید است. من فکر میکنم این جدال همیشگی است که همواره در غرب جاری و ساری است، من فکر میکنم من همه جهان را خانه بشر میدانم، من آنچنان جهان را به غرب و غیر غرب تقسیم نمیکنم، من خود اینجاییام اما مسائل بشر همگانی است که تلاش همگانی میخواهد، فارغ از تنگنظریهای انسانها کوچک ما هم دریک جهان زندگی میکنیم، باید قبل از هر چیز به این فکر کنیم که رنج انسان را کاهش دهیم. من فکر کنم اگر بهجای مفهوم توسعه یا پیشرفت بر روی مفهوم آبادانی کارکنیم برای کشور ما مفیدتر خواهد بود، باید بیشازپیش بر روی مفهوم آبادانی کار نظری و تئوریک کنیم.
5) اگر مسیر توسعه و مفهوم توسعه مختص غرب باشد، پس این مفهوم در جوامع دیگر چه معنایی دارد؟ و اگر مفهوم توسعه مختص کشور و یا غربیها نیست، چگونه میتوان این مسیر را با توجه به ملت و کشورهای دیگر بررسی کرد؟ به تعبیری مسیر توسعه و نسبت آن با کشورهای دیگر بهخصوص ایران چگونه قابل تبیین است؟ (بد نیست در اینجا نگاهی گذرا اما دقیق به مسیر توسعه در ایران بکنیم. آیا مسیر توسعه برگرفته از مسیر توسعه غرب است و یا پیاده شدن آن با یکسری موانع و یکسری شرایط خاص و تغییرات همراه بوده است؟)
مسیر توسعه در ایران، بزرگترین شاخص آن نگاه دولتمحور، آن بود و هست. بدین شکل هنگامیکه ایرانیان دریافتند که در مقابل غربیها شکست خوردند با پرسش عباس میرزا که از آن مرد فرانسوی پرسید: چرا من همواره شکست میخورم؟ آغاز شد. پرسش او پرسش درستی بود که تاریخ توسعه در ایران را رقم زد، اما پاسخ او پاسخ درستی نبود و آن اینکه همه گرایشها کوشیدند دولت را تقویت کنند حالآنکه باید ساختارهای دانشی سامان مییافت که از بطن همین جامعه برمیخاست و به جزئیات همین جامعه میپرداخت و از این نگاه دولتمحور که دولت نفس همهی کارهاست که میخواهد همهچیز را بیافریند، بیرون آمده دربارهی عزتنفس و سرفرازی انسان مشخص ایرانی اندیشه میشد و این ممکن نبود جز اینکه انسانهایی با درون و باشخصیت پرورش مییافت، مفهوم آبادانی تنها با حضور انسانهایی که واجد درونی پربار و غنی هستند، ممکن میشد و میشود. انسانهایی که بیش اینکه به تنش و ستیز باهم فکر کنند راههای تعامل و مشارکت و همکاری را باهم میجویند. چراکه آبادانی را انسانها در کنار هم در هماهنگی با حیوانات و گیاهان در مشارکت و همدلی باهم میسازند، مهمترین مؤلفه آبادانی زندگی است و زندگی همواره با زیستن متفاوت است. زندگی، زیستن بامعنا است.
منتشرشده در: نشریه دانشجویی دانشگاه تهران