• در سالهای اخیر اقبال گسترده و معناداری به تحصیلات تکمیلی در رشتههای گوناگون علوم انسانی شده است. شما دلیل این امر را چه میدانید؟ ارزیابی و داوری شما چیست؟
مرادي- در این اقبال گسترده و معناداری که به تحصیلات تکمیلی شده میتوان هم وجوه منفی وهم وجوه مثبت دید. از جنبه مثبت موضوع را باید در تاریخ فرهنگ کشورمان دید که بههرحال کتاب و آموزش در فرهنگ ما ارزش خاص دارد. این مطلب را شاید در کشورهای منطقه نتوان دید؛ چراکه تمدن ما چه در دوران باستان و چه ایران دوران اسلامی همواره بر امر آموزش تأکید داشته است. در تمدن ایرانی- اسلامی ما اهل درسومشق و دانش، همواره مورداحترام بوده و همیشه در ایران، در روزگاران گذشته علما و در دوران جدید دانشگاهیان صاحب ارجوقرب خاصی بودهاند؛ اما میتوان این اقبال گسترده به تحصیلات تکمیلی را از منظر انتقادی هم دید. به این معنا که جامعه پسا انقلابی ما هماکنون با پرسشهای جدید روبهرو شده و میخواهد آنرا در آموزش بیابد. به همین خاطر طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی به گردونه فعالیت اجتماعی کشیده شدهاند و بالطبع میخواهند برای خود هویت جدید دست پا کنند. البته این را هم باید یادآور شد که کسب هویت جدید و متعالی از طریق ارتقای مدرک تحصیلی میتواند پیامدهای منفی هم داشته باشد. ببینید! اگر ساختارهای تولید دانش در کشور برای این هجوم گسترده به تحصیلات تکمیلی آماده نباشد بهطور طبیعی آن انرژی یا از بین میرود یا به ضد خود تبدیل میشود. این مسئله تفصیل زیادی میطلبد که مجال بررسی آن در این مختصر نیست.
• پس بنا به گفته شما، بخشی از این اقبال میتواند نشانه شوق جامعه ایرانی برای گسترش زمینههای علوم انسانی و واقف شدن به اهمیت این علوم در حل معضلات کنونی جامعه ما باشد.
مرادي- بله! میتوان از منظری دیگر به این نکته اذعان کرد. بههرحال امروزه اقبال به علوم انسانی بسیار بیشتر شده است؛ زیرا بهعنوان یک قاعده کلی، هنگامیکه سطحی از رفاه حاصل شود خواهناخواه گرایش به علوم انسانی هم افزایش مییابد. این علوم در همه جهان و درگذشته در ایران به اشراف و اقشار مرفه تعلق داشت. تمامی متفکران علوم انسانی از طبقات اشراف بودند اما در دوران جدید با گسترش اقشار میانی قلمرو این علوم (انسانی) افزایشیافته است. اگر دقت کنیم اقشار میانی ایران نسبت به گذشته بسیار وسیعتر شدهاند. این به آن معناست که سطحی از رفاه در جامعه ما وجود دارد که اکنون کسانی که به آن (رفاه) دستیافتهاند، میخواهند هویت فرهنگی بیابند. بسیاری از افراد مرفه یا در اصطلاح عامیانهتر؛ تازه به دوران رسیدههای ایران دریافتهاند که اینک باید در کنار همه آنچه به دست آوردهاند هویت فرهنگی هم داشته باشند. در چنین وضعیتی تنها میتوان راهکارهایی در موازات آن ایجاد کرد. یکی از این راهکارها بالا بردن کیفیت آموزش و ایجاد مراکزی است که از آنچنان کیفیتی برخوردار باشند که هر کس ازآنجا بیرون میآید، بهطور کیفی متمایز باشد. نمیتوان بهطور مکانیکی مانع گرایشهای اجتماعی شد، باید بهموازات آنها جریانهای درستتری را سامان داد تا در یک مسابقه و رقابت، امر بهتر و مناسبتر، برتری خود را نشان دهد.
• آیا به نظر شما از دیدی دیگر این اقبال گسترده به تحصیلات تکمیلی میتواند نشانه علاقهمندی و گرایش جامعه به تخصصی شدن حوزههای دانش باشد. امری که نبود آنیکی از آسیبهای معرفتی در جامعه ما به شمار میرود؟
مرادي- واضح و روشن است که جامعه امروز ما با هزاران مسئله ریزودرشت روبهرو شده است. این جامعه در تکاپو است که راهحلی برای آنها پیدا کند. ازاینرو همه درک کردهاند که بدون تخصص نمیتوان کاری کرد. پس وقتی هر کاری نیاز به تخصص دارد، باید تلاش کرد تا آن تخصص لازم را به دست آورده و از سویی، سطح آن (تخصص) را ارتقا داد. درگذشته اگر کسی به هر دلیل یک اعتبار اجتماعی کسب میکرد، بهطور مثال اگر انسان فداکار، بخشنده یا بامحبتی بود، همه فکر میکردند که او در همهچیز تخصص دارد اما اکنون بیشتر از تخصص او میپرسند. در چنین جو عمومیای اگر عدهای در رفتار و کردار خود واجد اصالتی هم نباشند، باز میکوشند با این روحیه خود را هماهنگ کنند. این میتواند انرژی مثبتی باشد برای آنانی که به مصالح عالیه جامعه میاندیشند و همچنین میتواند بسترهایی را فراهم سازد تا آنان با رویکردهای جدی، عمیق و تخصصی خود، سطح مباحث را ارتقا دهند.
• پس به نظر میرسد که ما چارهای جز تقویت و گسترش علوم انسانی بهویژه در دورههای تحصیلات تکمیلی نداریم. دید و داوری شما دراینباره چیست؟
مرادي- با توجه به این اقبال عمومی و همچنین نیازهای مبرم کشور وسیع ایران و پتانسیلهای نهفته در آن، گسترش تحصیلات تکمیلی و آموزش و بازآموزش این دوره، یک نیاز مبرم است. درهرحال این نکته را هم نباید فراموش کرد که تحصیلات تکمیلی نیاز به شرایطی دارد که مهمترین آن وجود کتابخانه و بایگانیهای مجهز و بهروز و همچنین نیاز به حضور و وجود استادان باکیفیت؛ یعنی استادانی است که ارتقای خود را از راه مقالات ISI یا ترجمهها و برگزاری همایشها به دست نیاورده باشند. ما نیازمند دانشگاههایی هستیم که استادان آنها دارای کرسی استادی باشند و پژوهشهای بنیادین انجام دهند، نه پژوهشهای عملیاتی برای فلان مرکز یا سازمان و وزارتخانه. بهراحتی میتوان دید که این شرایط در جامعه فراهم نیست اما باید برای این شرایط تلاش کرد. این موضوع که نهادهای آموزشی ما در کنار گسترش کمی باید به لحاظ کیفی تقویت شوند، لازم است از طریق مطبوعات و رسانهها به موضوع جدی افکار عمومی تبدیل شود. تنها از طریق ارتقا و تقویت کیفی نهادهای آموزشی در تمامی سطوح علمی و دانشگاهی است که مسائل جامعه و کشور میتواند حل شود. در این راستا مرجعیت علوم باید تثبیت شود؛ چراکه جامعه تنها از طریق دانش میتواند به اجماع و وفاق همگانی برسد. چنین دانشی باید از بطن مسائل و مشکلات جامعه بیرون آمده باشد.
• به نظر شما چه آسیبها و چالشهای عمدهای بر سر راه آموزشهای مرتبط با تحصیلات تکمیلی در ایران وجود دارد؟
مرادي- بزرگترین آسیب در حال حاضر این است که دانشگاه ما بیشتر دانشگاه ناپلئونی است تا دانشگاه هومبولتی! در دانشگاه ناپلئونی بیشتر علوم عملیاتی آموزش داده میشود حالآنکه در دانشگاه هومبولتی، امر پژوهش و آموزش توأمان است. همانطور که میدانید، دانشگاه هومبولتی از طریق شلایر ماخر به دانشگاه دیالوگ محور ارتقا یافت. ازاینپس بود که علم نه مونولوگ بلکه به دیالوگ بدل شد. در چنین دانشگاهی بیشتر متن تولید میشود تا اینکه متن ترجمه یا مونتاژ شود. پرواضح است از دانشگاهی که امتحان ورودی آن با تستزنی باشد، نمیشود چنین توقعی داشت. آسیبهای سامانه دانشگاهی ما باید مورد تأمل و تعمق هر چه بیشتر قرار گیرد و دانشگاهیان ما با پژوهشهای بنیادین این آسیبها را شناخته و مورد تأمل و بازاندیشی قرار دهند. از سوی دیگر، ریشه این آسیبها را باید تا کودکستان و دبستان و دبیرستان دنبال کرد. اگر در دانشگاه در رشتههای مختلف این مطلب دنبال و توضیح داده میشد که چر ا اندیشه انتقادی شکل نمیگیرد؟ آنوقت میتوانستیم دریابیم که چرا با این اقبال گسترده به علم و دانش و تحصیلات تکمیلی، مشکلات ما در جهت طرح یا راهحل در چارچوبهای مفهومی عرضه نمیشوند.
• اما مسئله دیگری هم وجود دارد و آن این است که آیا کسانی که به تحصیلات تکمیلی رو میآورند، زمینههای لازم برای ورود به این دوره را دارند؟
مرادي- بهنظرم، سامانه آموزشی در ایران را مؤسسههایی که کتابهای تست تهیه میکنند، به نابودی کشاندهاند. از سوی دیگر وقتی آموزش به شکل فاجعه باری کالایی شد و اینهمه مدرسه بهاصطلاح انتفاعی که نام غیرانتفاعی بر خود دارند، ایجاد شد- آنهم در کشوری که اینهمه ثروت ملی دارد- دیگر کیفیتی نمیماند تا با ورود به دوره عالی ببینیم که زمینه دارند یا نه؟! بنابراین باید نقد را به ریشه و پایه رساند، مثلاً آنجا که معلم و استاد از جنبه اقتصادی و فرهنگی امنیت لازم را ندارد. مسلم است که چنین استاد یا معلمی اعتمادبهنفس لازم برای تدریس را پیدا نمیکند. موضوع اصلی این است که یک فارغالتحصیل علوم انسانی بیش از هر چیز باید بتواند متن بخواند و متن بنویسد. اینکه میگویم متن بخواند، منظورم این نیست که ذهنیت خودش را بخواند؛ باید به این مطلب توجه کرد. کسی که متن میخواند باید بتواند از آن فاصله بگیرد، نه اینکه یا در آن حل و یا از آن کاملاً دور شود؛ امری که در ایران بسیار اتفاق میافتاد. درواقع، متن را ذهن زنده میخواند که خود واجد سوژگی ویژه خود است. از طریق این زندهبودن است که ذهن میتواند متن بنویسد، متنی که از درون خود او بیرون تراویده نه اینکه از متنهای دیگر مونتاژ شده باشد. برای اینکه فردی واجد ورود به تحصیلات تکمیلی شود باید بارها امتحانداده باشد تا معلوم شود که آیا میتواند متنی دقیق و علمی بنویسید. نوشتن بزرگترین ویژگی خرد است. از طریق نوشتن است که من انسانی تعیین و کیفیت مییابد؛ امری که در فضای ایران با سلطه تستزنی و تسلط فرهنگ ترجمه به حاشیه رفته است. همین به حاشیه رفتن است که به فضای فکری و اندیشگی ما ضربه وارد کرده است. باید بیش از هر چیز به این مسئله توجه کرد که چگونه میتوان پرسش و اندیشه تولید کرد. این مستلزم این موضوع است که ذهن چگونه میتواند زنده، پویا و خلاق شود.
نسبت علوم انسانی با واقعیتهای زندگی
مرادي- مانع اصلی بر سر راه تربیت دانشجویان پرسشگر و کاونده از دید کلان، آموزشوپرورش است؛ چراکه در سطح گسترده، موضوع آموزش و اهداف آن در سیاستهای عمومی مورد تعمق فلسفی و تئوریک قرار نگرفته است. موانع را نمیتوان در این چارچوب محدود تبیین کرد. این نوع موانع باید نخست تبدیل به یک پرسش فلسفی شوند. در این صورت است که میتوانند به دیگر عرصهها تسری یافته و از طریق این تسری به یک اجماع و وفاق همگانی تبدیل شوند. این مهم را در وهله نخست نمیتوان جز از کسانی که به فلسفه مشغول هستند، انتظار داشت؛ امری که متأسفانه فیلسوفان و فلسفه خوانهای ما از آن عدول کرده و همواره در حال روایت کردن فلسفههای دیگر هستند. باید بازار کار هم ایجاد کرد. در اینکه جامعه ما در همه زمینهها به علوم انسانی نیازمند است، حرفی نیست و هیچکس بحثی در آن ندارد اما نکته این است که خروجیهای این علوم چگونه میتوانند آنچنانکه باید نقش خود را بهخوبی ایفا کنند و در پروژههای واقعی جامعه نقشی مؤثر داشته باشند؟ این نقش مؤثر میتواند بهگونهای اثباتی یا بهگونهای انتقادی و سلبی باشد اما آنچه مهم است این است که چگونه علوم انسانی میتواند در ایران نسبتی واقعی با نفسالامر زندگی واقعی ما برقرار کند. این بزرگترین چالش دانش در ایران است که باید بهطورجدی به آن پرداخت.
منتشرشده در: روزنامه همشهري 14 بهمنماه 1392