اشاره به برخی ریشههای فلسفی بحث علم و ارزش
• در بحث علم و ارزش، یک دعوای مشهور بر سر این است که گروهی علم را فارغ از ارزشها و خنثی میدانند و عدهای معتقدند ارزشها در علم دخالت میکند و به علم جهت خاصی میبخشد، آیا میتوان بنیان این دو دیدگاه را واحد و مبتنی بر مفروض انگاشتن تفکیکی خاص میان علم و ارزش دانست؟
نخست باید روشن کرد که منظور از علم کدام است و ما علم را بهمثابه یک مفهوم چگونه میفهمیم. در دوران جدید که این مباحث طرحشدهاند دو سنت علمی شکلگرفته است؛ یکی سنت آلمانی و دیگری انگلوسکسون. در سنت آلمانی علم را Wissenschaft میگویند که مجموعهی علوم از این مفهوم بیرون میآید؛ اما در سنت دیگر Science و Knowledge مطرح است که این تفاوت با خود مسائلی خاص به ارمغان آورده است. ما بهواسطهي عدم دقت، این دو سنت را به همهی دوران جدید تعمیم میدهیم.
میتوان گفت در سنت آلمانی این تفکیک از علم هیچوقت صورت نگرفت. کوششهای کانت در سه کتاب سنجش خرد ناب و سنجش خرد عملی و سنجش نیروی داوری، بر آن بود که این تفکیک صورت گرفته در سنت تجربیون انگلیسی را مرتفع کند و مفهومی از خرد را تدوین کند که بر اساس آن، مفهومی گستردهتر از خرد شامل این موارد بشود. اگر سه سنجش کانت، هماهنگ خوانش میشد و خرد «تنظیمگر» فهمیده میشد، مسائل بهکلی بهگونهای دیگر رقم میخورد، اما در آغاز، از جنبه تئوریک، بیشتر بر روی سنجش خرد ناب تمرکز پیدا شد و در سنت انگلیسی نیز، بخش خرد که محل شکلگیری ایدهها بود را ندیده انگاشتند و بیشتر بخش فهم که جایگاه داوریها، مقولات و آغازها است، فعال شده بود. بعدها نئوکانتیهای مکتب بادن کوشیدند با تمرکز بر روی سنجش خرد عملی، بیشتر مؤلفهی ارزش را تقویت کنند.
ماکس وبر متأثر از نئوکانتیها بود که حکم ارزشی را از ربط ارزشی تفکیک کرد. اگر بخواهیم این مطلب را در دستگاه کانتی تبیین کنیم، «حکم ارزشی» در «فهم» و «ربط ارزشی» در «خرد» شکل میگیرد، ازاینرو در دستگاه کانت، ارزش از دانش در کلیت آن از هم تفکیک نشده است؛ اما این تفکیک لازمهي تفکر مفهومی و انتزاعی است که مختص تفکر متافیزیکی است و متافیزیک است که به هستنده بهمثابه هستنده ميپردازد. اگر در آغاز، علم وجهی هستی شناختی میگرفت، این تفکیک صورت نمیگرفت. ازاینرو اگر دقت داشته باشیم، هایدگر که ميخواست پایانی بر متافیزیک غربی بنویسد، هرگز بحثی در اخلاق ننوشت؛ چراکه اگر به هستی اندیشیده ميشد، آنگاه این تفکیكها؛ یعنی اتیکـ منطق ـ استتیک صورت نمیگرفت و لاجرم جدایی دانش از ارزش نیز معنا نميداد؛ اما اینجا باید از اشتراک لفظی میان سنت یونانی از هستی، با هستی در سنت تئولوژیکال پرهیز کرد. آن رویکردی که ميخواهد بر بنیاد هستيشناسی دانش را بارور کند، میکوشد درک یونانیان پیش از سقراط را واسازی کند که با درک هستی در سنت تومائی متفاوت است، بالطبع در سنت اسلامی نیز بحث هستی مطلق و مطلق هستی بسیار متفاوت است که باید به این تفاوتها دقت کرد.
• آیا تفکیک علم از ارزش تنها یک صورت و نحوه دارد و یا مبتنی بر نحوههای مختلف تفکر، تمایز میان علم و ارزش به صور مختلفی صورتبندی ميشود؟
این تفکیک یکی از عوارض بنیادهای متافیزیک علوم است؛ اما روابط متقابل بین ارزش و دانش است که پوزیتیویسم منطقی این تفکیک را به یک شکاف عمیق تبدیل کرده است؛ اما ميتوان ضمن تفکیک، رابطهي تأثیر و تأثرات آن را نیز دید. ازاینرو ميتوان نوعی از پوزیتیویسم را دید که از منظر ارزش به دانش مياندیشد و چنین تفکیکی را شکاف عمیق نميداند؛ بلکه به تأثیر عمیق ارزش بر روی دانش باور دارد. سنت ایدئالیسم آلمانی از فیشته، شلینگ، فیخته و هگل را نیز ميتوان گونهای پوزیتیویسم نامید که این با مباحثی که موسوم به تفهمی است، متفاوت است که از دیلتای و نیچه و بوکارت آغاز ميشود که در آن بهتدریج علم فرهنگ و منطق علم فرهنگ شکل میگیرد و علم را در بستر فرهنگ میبیند و روایت و تفسیر آغاز ميشود
• آیا تفکیک علم از ارزش تفکیکی همیشگی در طول تاریخ تفکر بوده است و یا مبتنی بر نوعی خاص از تفکر است؟
اگر بخواهیم دقیق بحث کنیم باید درک دقیقی دربارهي تفکر داشته باشیم؛ بدین شکل که تفکر را چه ميدانیم؟ آیا تفکر را شکلدهی گزاره و حمل محمول بر موضوع ميدانیم، یا تفکر را تولید و بازتولید مفهوم ميدانیم، یا اینکه تفکر را پرسش به آن ناپرسنده ميدانیم؟ آنگاه باید درک خودمان را از علم روشن کنیم که چه چیز را علم میگوییم. پایه علوم نخست در سنت یونانی بعد از سقراط متکی به یک اصل بود. برخی میگفتند آن اصل آتش است، برخی میگفتند این اصل عدد است، برخی میگفتند این هوا است، اما ارسطو اصل را بر محرک نامتحرک گذاشت و اینجا ظهور تئولوژی بود. تئولوژی بهمثابه یک علم دینی، تمامی طول تاریخِ معروف به قرونوسطی را طی کرد. باید دورههای متفاوت تئولوژی را شناخت و با دقت علمی از هم تفکیک کرد و سیر تحول آن را دانست، آنگاه تحول تئولوژی به متافیزیک را پی گرفت تا نشان داد چگونه متافیزیک کانت ميخواهد متافیزیکی برمتافیزیک بنویسد تا متافیریک را که دیروز شهبانوی علوم بود و اینک به خواری افتاده، نجات دهد و موقعیت علوم را نشان دهد تا جایی برای ایمان باز کند.
• طرح بحث علم دینی مبتنی بر چه نوع تصوری از رابطهي علم و ارزش است؟ آیا ميتوان اساس تفکیک میان ارزش و علم بهصورت کنونی را، یکی از وجوه تعارض علم با دین دانست و آنگاه نتیجه گرفت که تا زمانی که علم در فضای این تفکیک سیر میکند از نگرش دینی فاصله دارد؟
اول باید بدانیم منظور از دین چیست. ما یکوقت ایمان یا اعتقاد به دینی داریم که بسیار روشن است که ما نیاز به دانستهي مفهومی نداریم؛ بلکه با حضور قلب پای ایمان یا اعتقادمان ميایستیم؛ اما پرواضح است اگر بخواهیم از دینی مفهومی و مستدل به دفاع برخیزیم، یا اینکه آن دین را پایه و اتکا زندگی اجتماعی قرار دهیم، باید متکی به منطق خاص باشد. اینجا است که تئولوژی شکل میگیرد که باید منطقی بنویسد که موضوع آن ایمان است. حال باید پرسید ميتوان منطقی نوشت که موضوع آن اعتقاد باشد؟ ایمان و باور را از هم تفکیک کنیم. چراکه دینی بر پایهي ایمان است و دینی بر پایهي اعتقاد. برخی بر این باور هستند که اسلام دینی بر پایهي اعتقاد است نه ایمان؛ منطق تحول متفاوت است. پس نخست باید بدانیم در سنت اسلامی دین را چه میفهمیم. ضمن اینکه مباحث دین در باب جدل با مباحث دین در باب برهان متفاوت است، پس باید روشن کنیم منظور ما از دین کدام است. شما در سؤال خودتان از نگرش دینی صبحت کرده بودید، نگرش دینی یا بینش دینی چه تفاوتی با فهم دینی دارد؟ آنگاه باید بدانیم ادراک دینی چه صیغهای است و تجربهي دینی کجا است؟ آنچه بسیار مهم است این مطلب است که علم دینی درواقع تئولوژی است، اما اگر بخواهیم در سنت اسلامی صحبت کرده باشیم نميتوان از تئولوژی سخن گفت؛ بلکه باید از الهیات نام برد، آنگاه باید الهیات که موضوع آن ایمان است تبیین شود. ما تا این دقتها را در مباحثمان رعایت نکنیم بسیار مشکل است که به این مسائل نزدیک شویم. ازاینرو ما در فضای علمیمان خیلی چیزها را ارزش ميدانیم که درواقع اینها ارزش نیستند؛ بلکه Norm هستند. در آلمانی بین Norm و ارزش که به آن Wert میگویند تفاوت است. باید دید ارزش کدام است و آن را به عاليترین سطح انتزاع برد و نسبت آن را با ایدهها سنجید و آنگاه نسبت نرم و ارزش را تبیین کرد. آنگاه دریافت که آیا در دوران جدید، علم جدید از ارزشها تفکیک شد یا نه هرگز این جدایی صورت نگرفت؟ باید دید منظور نیچه وقتی از ارزشها صحبت میکند و کانت و هگل را کشیشهای مکار مینامد چیست؟ جز اینکه او میگوید علم جدید بر پایههای ارزشهای اخلاق مسیحی شکل گرفت و اخلاق مسیحی باارزشهای زندگی مغایر است؟ چراکه او، یعنی نیچه ميخواهد از غریزهي زندگی به دفاع برخیزد. پس این مطالبی که پوزیتیویستهای منطق میگویند چندان جدی نیست، در پسِ علوم، در سنت اروپائی تا هایدگر، ارزشهای مسیحی نهفته است و هایدگر بهمثابه یک فیلسوف علم که ميخواهد از هرگونه تئولوژی و متافیزیکی عبور کند و پایه علم را انتولوژیک بیان کند و به یونانیت اصیل برگردد، میکوشد تا از این دوگانهي ارزش و دانش و اساساً از هرگونه دوگانهای پرهیز کند تا به نفس زندگی برسد؛ چراکه وقتی به هستی فکر کردی، آنگاه تفکیک باید و هست از میان میرود و دیگر دنبال اصل نخواهی گشت، اصلی که ميخواهد شفاف و روشن باشد.
• آیا در طول تاریخ نمونههایی از علوم مقدس و یا علومی که نسبتی با دین داشته باشند، وجود داشته است؟ نسبت این علوم با دین چه بوده است و در آن فضا، چه نوع تمایز و رابطه و نسبتی میان علوم و «ارزش» ها (که ممکن است دیگر نتوان با مفهوم ارزش از آن یاد کرد) وجود داشته است؟
در مطالبی که گذشت بهگونهای به این سؤال جواب دادم. باید به تاریخ تکوین تئولوژی دقت کرد و آن را در سنت مسیحی پی گرفت و همین مسئله را در ایران و ایران دورهي اسلامی دید و نسبت الهیات و کلام را تبیین کرد. دین در مفهومش دگرگون شده است. کانت کتابی دارد به نام «دین در محدودهي عقل تنها» یا در کتاب سنجش خرد ناب، او از «تئولوژی استعلائی» یا ترافرازنده نام میبرد. پس باید قبل از هر چیز تبیین کنیم در قلمرو مفهوم دین چیست و مرادمان از دین چیست و ازآنچه میفهمیم.
منتشرشده در: نشريه سوره، شمارههای 74 و 75، اسفند 92 و فروردين 93