بنیادهای فلسفی چپ هگلی
هگل درواقع اوج ایدئالیسم آلمانی است ازاینرو فهم هگل تنها در بستر فهم ایدئالیسم آلمانی ممکن است و آغاز این جنبش فکری با کانت آغاز میشود هگل سیستم فلسفی خود را از یکسو بر بستر ایدهها و اندیشههای کانت قرار داد و از سوی دیگر کوشید دستگاه فلسفی کانت را تناورده و تکمیل کند، در سیستم هگل کل واقعیت به شبکهای از مفهومها تبدیل میشود تا بتواند همه نسبتها را به فرم منطقی درآورد. هگل با بهرهگیری از اسلوب و روش دیالکتیک میکوشد جهان را بهطور منطقی از کاته گوریها بیرون بکشد بدین شکل که هگل سیستم مقولههای خود را به سیستمی از واقعیتهای عینی یا ابژکتیو درمیآورد و درواقع هستی را وابسته به مفهوم میکند، کانت در سیستم خود از یکسو حسگانی، فهم، خرد را با دقت خاص از هم تفکیک میکند از سوی دیگر تفاوت بنیادین بین شی در خود و مفهوم قائل میشود، هگل توانست درواقع این دو مسئله را حل کند بدین شکل که از این تفاوت بین حسگانی و فهم و خرد عبور کند و مفهوم و واقعیت را این همان کند و در این روند است که مقولهها فهم از یکدیگر حاصل میشوند، بهگونهای تناورده میشوند تا که بتوانند جهان طبیعت و تاریخ را مرحلهای از تحول خرد بداند، هگل میکوشد آن تفکیکی که کانت بین فنومن و نومن برقرار میکند از سرباز کند پس به نظر هگل ما میتوانیم به شی در خود بیندیشم و لازم نیست این شی در خود را در فرم نومن صورتبندی کنیم ازاینرو اندیشیدن به پدیدهها درواقع اندیشیدن به آنسوی پدیدهها یعنی شی در خود نیز هست، هگل در این چارچوب است که فهم را مرتبهای نازل از حرکت و تناوردگی روح میداند ازاینرو هگل میکوشد دامنه فهم را درروند اندیشیدن گستردهتر کرده آنرا به خرد نیز تسری دهد، درواقع خرد را نهتنها باید چون نیروی اندیشنده در نظر گرفت بلکه آنرا بهمثابه روح باید فهمید و ازآنجاکه میان روح انسانی و روح مطلق تفاوتی نیست هستی نیز مرحلهای از این تناوردگی روح است بدینسان هگل میکوشد تنش بین اندیشیدن و هستی را حل کند در این بستر است که میکوشد هستی را از اندیشه بیرون کشد یا به بیان منطقی اندیشه موضوع و هستی محمول اندیشه شود اگرچه هگل میکوشد تمایزهای خود را با دستگاه کانتی روشن کند اما هگل بر روی مهمترین پایههای فلسفه کانتی استواراست که آن همانا چرخش کپرنیکی است میتوان گفت بدون این مسئله نمیتوان دستگاه هگلی را فهمید کانت با استفاده از استعاره کپرنیک میکوشد انقلاب خود را تبیین کند تا پیشازاین انقلاب شناختشناسانه همواره فرض براین بوده است که شناسایی ما با چگونگی چیزها تطابق دارد بهصورت دیگر شناسایی بازتاب خصوصیاتی است که میشناسیم اما کانت با رویکردی نوین مسئله را واژگون کرد و بیان کرد که ما چیزها را مناسب با توانائیهای قوای شناختمان میشناسیم کانت با این کار شناسنده را در مرکز قرار داد و با طرح مفاهیم آزاد از تجربه در فرم زمان و مکان و مفاهیم ناب در فهم و ایدههای خرد دستگاه فلسفی خود را بنیان نهاد درواقع مفاهیم ناب یا مقولهها فهم از طریق برساخت ذهن موجودیت میگیرند حال آنکه در دستگاه ارسطویی این مقولات اگرچه در ذهن هستند اما آنها بازتابی از جهان بیرونیاند، حال آنکه کانت با طرح «خودانگیختگی» فهم را واجد ظرفیتهایی میداند که میتواند مقولهها را بر سازد، بدین شکل کانت بیان میکند که ما خود را با طبیعت تنظیم نمیکنیم این طبیعت است که خود را با ما تنظیم میکند بر این پایه است که هگل ساز کار تفکر مفهومی را فراهم میکند که چگونه مقولهها از هم استنتاج میشوند و چگونه با روشی که هگل آنرا دیالکتیک مینامد که آن همانا روش بنیادین حرکت خرد است که این حرکت جهان واقعی، طبیعت و تاریخ را ممکن میسازد. هگل درواقع میکوشد این نکته را به اثبات برسند تا شناسا همان مفهوم است او نشان میدهد که سوژه واجد قوایی است که شناسا با آن میتواند آنچه را که هست بازشناسد بهبیاندیگر آزادی محتوای خود را از شناخت حقیقت میگیرد اما فرمی که حقیقت در آن حفظ میشود، همان مفهوم است پس آزادی صفت مفهوم است و فرم حقیقی واقعیتی که ذات هستی دران تحقق مییابد مفهوم است مفهوم تنها در شناسای اندیشنده وجود دارد مفهوم هرگاه به چنین وجودی که به نفس آزاد رسیده باشد همان، خودآگاهی است یکی کردن مفهوم با خود یا سوژه را باید بدینصورت فهمید که مفهوم فرمی از عمل دریافتن است که البته تنها فرم منطقی و انتزاعی نیست بلکه فرمی راستین واقعیت است اینجا عنصر «خودانگیختگی» که کانت آنرا از مختصات ذهن برمیشمرد، خود را در دستگاه هگلی نشان میدهد اینگونه است که مفهوم که همان فعالیت سوژه است بهطور مطلق همان فرم راستین واقعیت است از طرف دیگر سوژه با آزادی مشخص میشود به همین دلیل است که آموزه مفهوم ایده آزادی را میپروراند آن هنگام است که اندیشه خودش را از سلطه شی شدگی رهایی میبخشد، هگل بیان میکند که تجرید از واقعیت که شرط شکلگیری مفهوم است و این نه امری است که واجد غنای خاص است، بدینسان، شکلگیری مفهوم تجرید حامل وظایفی است که به درون فعلیت راه میبرد، بدین شکل است که شناخت فلسفی در برابر واقعیت قرار میگیرد تا در این تقابل است که خصلت انتزاعی مفهوم فلسفی بیان میشود، این دستگاه فلسفی هگل با تأکید برآموزه مفهوم است و اهمیتی که دستگاه هگل برای مفهوم قائل است، فویرباخ بهنقد هگل میپردازد که او بجای اینکه راهحل مادی ارائه دهد به ایدئالیسم چسبیده است فویر باخ با تحلیل تکوینی بهنقد هگل میپردازد چرا در نزد هگل هستی از همان آغاز بهگونهای اندیشه پنداشته میشود و از این طریق بهصورت مفهوم تعیین مییابد یا به بیان فویرباخ «هستی محمول اندیشه» میشود درنتیجه در دستگاه فکری هگل ازنظر فویرباخ طبیعت از ساختار و حرکت اندیشه استنتاج میشود اما ازنظر او طبیعت واقعیت نخستین و اندیشه واقعیت دومین است چراکه اندیشه از هستی برمیخیزد اما هستی از اندیشه برنمیخیزد مدرسهای که هگل با دستگاه فلسفیاش برپا داشت بعد از مرگ او به دو جناح راست و چپ تقسیم شد که مهمترین متفکران جناح راست میشله گوشل اردمان گابلر و روزن کرانتر بودند و چپهای هگلی استراوس ادگار بروئر فویرباخ و سیزکوسکی بودند که اینها گرایشهای انتقادی هگل را بارور کردند از در بستر این هگلیان چپ بود که نخست نظریههای مارکسیستی و سپس لنینیستی پدید آمدند،نظریههای مارکسیستی به گرایشهای متفاوت و متنوع تقسیم شدند که میتوان آنها را به مارکسیسم غربی و مارکسیسم روسی تقسیم کرد مارکسیسم غربی هرکدام نسبت و رابطه خاصی با هگل برقرار کردند خود مارکس اگرچه در سطوح مشخصی به فویرباخ نقد میکند اما در نقد خود به هگل متأثر از فویر باخ است بهویژه در اینکه اساسی که اندیشه از هستی برمیخیزد اما هستی مارکس هستی اجتماعی است اما تفاوت اساسی که مارکسیسم روسی با مارکسیسم غربی دارد این نکته است که مارکسیسم غربی در ادامه سنت کانت و هگل است و آن اینکه برای مارکسیسم غربی چرخش کپرنیکی از جنبه تاریخی تحققیافته است بدین شکل که گرانیگاه جهان بر روی سوژه منتقلشده است و سوژه مراحل خود را از آگاهی به خودآگاهی طی میکند تا فلسفه روح در نزد هگل تعیین پیدا کند، نقد فویرباخ که هستی را بر اندیشه ارجح میداند در این بستر معنی پیدا میکند.
هگلیان چپ در ایران
مارکسیسم اما در جهانهای فکری دیگر ازجمله ایران که هنوز از جنبه فکری رایحه بیداری از خواب دگماتیسم را تجربه نکردهاند و دستگاه فلسفی آن به جهان پیش کانتی قرار دارد و از جنبه شناختشناسی، ذهن هنوز موضوع ذهن واقع نشده بود، سیر تحولی دیگری را تجربه کرد و بهسرعت تبدیل به ایدئولوژی میشود که واجد اصول اساسی خاص شد این اصول عبارت بودند از دیالکتیک که آن بهگونهای خاص و غیر مفهومی فهمیده میشد این دیالکتیک تنها روش علمی دقیق و مبتنی بر احکام عینی و بهطور مطلق تلقی میشد و آن روش نظریه شناخت و ادراک هم روش انقلابی جوامع قدیم و جدید هم آیندهنگری و خلاصه هم روش علم هم سیاست و هم استراتژی است بدین شکل دامنه مفاهیم این دیالکتیک مرز نمیشناسد، این دیالکتیک در فضای زبان فارسی شامل سه بحث اصلی است و آن عبارت است از ماتریالیسم فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک. ماتریالیسم تاریخی ماتریالیسم فلسفی درواقع پایههای جهانبینی این درک از مارکسیسم است که در ایران وارد میشود اما آنچه از هگل گرفته میشود همان دیالکتیک است که بهگونهای خاص صورتبندی میشود و آن عبارت است از سه قاعده که کل جهان طبیعی و فکری و تاریخی را میتوان با آنها تبیین کرد که بدین شکل بیان میشود، قانون تحول کمیت به کیفیت و برعکس، قانون تضاد، قانون نفی نفی، مهمترین کتابهای در این زمینه به حزب توده ایران تعلق دارد و مهمترین شخص در این زمینه احسان طبری است که از جنبه نظری و تئوریک در سنت مارکسیست ایرانی از اهمیت خاص برخوردار است، در کتاب «بنیاد آموزش انقلابی» که درسنامه آموزشی برای کادرهای حزبی بود این درک را از دیالکتیک ارائه میداد بعدها البته احسان طبری این سه قاعده را به یک قاعده عام که قاعده حرکت است، فرمولبندی کرد جدا از احسان طبری میتوان از درسنامههای امیر نیکآیین نام برد که ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی را در دو جلد با این درک از دیالکتیک ارائه داد، احسان طبری تنها به این مسائل بهطور عام و انتزاعی نمیپرداخت بلکه میکوشید این درک ماتریالیسم تاریخی را در گستره تاریخ ایران بسط و گسترش دهد بدین شکل که در مهمترین کتابش بنام برخی بررسیها در جهانبینیها و جنبشها با این اسلوب جریانهای فکری ایران و ایران دوران اسلامی را تبیین مارکسیستی کند در این کتاب طبری میکوشد به حافظ، قطبالدین شیرازی، جنبش مزدکی، به دانش فقه، فارابی، مولوی و زکریا رازی بپردازد و ریشههای دیالکتیک را در گستره تاریخ اندیشه و تفکر ایرانی پیدا کند اما در آنها سالهای جزوه کوچک با عنوان «مولانا هگل شرق» انتشار یافت که نویسنده آن احسان طبری معرفیشده بود که خود شخص احسان طبری اظهار داشت که این جزوه به او تعلق ندارد و هرگز هم معلوم نشد این جزوه که با دیدگاهی شبیه احسان طبری و جهانبینی حزب توده ایران نوشتهشده بود به چه کسی تعلق دارد. جواد طباطبائی در جزوهای که در سالهای آغاز انقلاب بنام او با عنوان لنین و فلسفه انتشاریافته بود که درواقع ترجمهای از لوئی التوسر بود در مقدمه آن این رویکرد احسان طبری را که میکوشد با مصالح و مواد جامعه ایران کار کند و به آن بیندیشد تحسین کرده بود شاید بتوان گفت البته نه از جنبه محتوی بلکه از جنبه رویکرد که بتوان با مواد و مصالح خود تاریخ ایران تاریخ ایران را نوشت در روزگاری که جواد طباطبائی مارکسیست بوده، تحت تأثیر طبری بوده است اما ایشان این را بهگونهای دیگر تناورده کرده است، البته این گفته نیاز به پژوهش دارد اما جدا از درک خاصی که حزب توده ایران از هگل ارائه میداد، با این درک از مارکسیست هگلی که در چارچوب دیدگاههای مارکسیست روسی است، میتوان به آثاری که تلاش کردهاند آنرا در تاریخ ایران بسط و گسترش دهند، توجه کرد، ازجمله میتوان به آثار محمدرضا فشاهی از گاتها تا مشروطیت، مقدمهای بر تفکر در قرونوسطی و واپسین جنبش قرونوسطی در عهد فئودالی اشاره کرد، جدا از فشاهی و طبری باید به مجموعه دهجلدی تاریخ اجتماعی مرتضی راوندی اشاره کرد که اگرچه این درک از مارکسیست را ارائه میدهد اما غلظت ائولوژیک آن کمتراست، جدا از این آثار که میکوشند با بنیادهای نظری به مسائل ایران بپردازند و بهاصطلاح از جنبش ترجمه فراتر روند و از این واجد اهمیت جدی هستند، میتوان به ترجمه کتاب حمید عنایت از کوژو اشاره کرد که آنرا نیز میتوان در درک هگلی چپ در فضای زبان فارسی دستهبندی کرد بدین شکل که خود کوژو بیشتر به سنت هگلی چپ تعلق دارد و آنچه او در فرانسه ارائه داد بیشتر شاگردان او به جنبش چپ تعلق داشتند درواقع کتاب «خدایگان و بنده» هرچند از جنبه فارسی، فارسی روان است اما از جنبه فنی واجد خطاهای جدی است بدین شکل که عنایت مفهوم کلیدی Begehere را آرزو ترجمه کرده است که میشود میل که در نسبت و تفاوت با غریزه است، ترجمه کرد که آرزو هیچچیز از هگل ارائه نخواهد داد، اما آنچه میتوان از کتاب خدایگان و بنده دریافت کرد درواقع فصل خدایگان و بنده کتاب پدیدهشناسی روح هگل است که ازقضا موردتوجه جنبش چپ واقع بوده و هست، چراکه میتواند بلافاصله به امر سیاسی آنرا تعبیر کرد و در جهت بسیج نیرو از آن استفاده کرد حال آنکه این بخش کوچکی از پروژه هگل در تجربه آگاهی است که نمیتوان صرفاً آنرا سیاسی فهمید چراکه بحث او در آگاهی و خودآگاهی است که با من Ich آغاز میکند تا به wir یعنی ما برسد و در این فراز است که موضوع خدایگان و بنده مطرح میشود اگر در سنت فکری هنوز مسئله من یا سوژه طرح نشده است و هنوز رایحه دلانگیز بیداری از خواب دگماتیسم نوزیده است متن خدایگان و بنده تنها بهمثابه کارزار سیاسی ایدئولوژیک فهمیده میشود با از میان درکردن حزب توده ایران، بهتدریج درکهای دیگر هگلی در ایران باب شد که میتوان بااهمیتترین آنها را ترجمه خرد و انقلاب مارکوزه دانست و دیگری کتاب روژه گاردی که باقر پرهام آنرا ترجمه کرده است کتاب گاردوی به دوران مارکسیست بودن او تعلق داشت اما از این جنبه این کتاب اهمیت دارد که همان موقع در کیهان فرهنگی از سوی جواد طباطبائی موردنقد مفهومی واقع شد و بدینسان رویکرد جدیدی به هگل در فضای زبان فارسی خودش را به منصه ظهور میرساند که میکوشید از هگل چپ در ایران فاصله بگیرد، طباطبائی اگرچه میکوشد از هگل چپ عبور کند و از این جنبه که میکوشد با مواد و مصالح تاریخ ایران کار کند، واجد ارزش و اعتبار است و از همین نگاه است که میتواند اهمیت داشته باشد و اگرچه او بهتازگی بیان میکند که چندان هگلی نیست؛ اما میتوان در این نکته خطر کرد گفت اگرچه او نمیخواهد به سنت چپ تعلق داشته باشد اما روح چپ او را اشغال کرده است بدین شکل که یک محافظهکار کمتر به فضای عمومی اعتنا دارد، حال آنکه او بهطور مداوم سعی میکند خود را در فضای عمومی نگه دارد، در ثانی همین تمرکز روی هگل تنها از منظر فصل «خدایگان و بنده» همه حاکی از آن است که او چندان از دوران جوانیاش از جنبه پسزمینه هگلی چپ و مباحث کوژو فاصله نگرفته است، آنچنانکه بیان شد اگر روزی هگل غیر چپ بخواهد رخ نشان دهد همهچیز را در پرسش از «من» و آنگاه تبدیل من به ما آغاز خواهد کرد آنگاه با تحول در منطق به بنیانهای جامعه آنها تاریخ و سپس به دولت خواهد رسید حال آنکه این برداشت هگل در سنت غیر اروپائی بود که بیواسطه بر روی دولت متمرکز میشود و ازاینرو همواره خطر ایدئولوژیک شدن را با خود دارد بهویژه در فرهنگهایی که سنت عرفانی دارند و مفاهیم من، ما، شما در آنها تعیین مفهومی پیدا نکرده است، جدا از جواد طباطبائی از اواخر ده شصت گرایشی در فضای ایران شکل گرفت که میکوشید در چارچوب هگلیان چپ فلسفی خود را نشان دهد، این گرایش که میکوشید مباحث مکتب فرانکفورت را در زبان فارسی نمایندگی کند، و از طریق ترجمه برخی از متون در نشریه ارغنون این مباحث را در زبان فارسی بارور کند اما اینها بیشتر ترجمه بودند و از جنبه مطلبی که این مقاله دنبال میکند که بیشتر آثاری که نویسنده ایرانی تألیف کرده است، مدنظر است، فاقد اهمیت هستند، اما میتوان تلاشهای آنها را در برخی مصاحبهها و گفتوگوها که صورت گرفته است، موردتوجه قرار داد و رده پاهای هگلیهای چپ فلسفی را در آنها مشاهده کرد، بهطور مثال در کتاب شاعران مراد فرهاد پور در نقد هامبورگر به دفاع از سنت شاعران مدرن پرداخته است که رویکرد ادورنوئی او مشهود است یا مقالهای را درباره بکت و قطعه بازی آخر او که فرهاد پور آنرا دستآخر ترجمه کرد بهروشنی دید، اما آنچه در مورد این جریان میتوان گفت، این پرسش است که چگونه در بستر زبانی که بهواسطه تسلط عرفان تفکر مفهومی در آن زوال یافته است، میتوان ادورنو را بارور کرد، چراکه تلاش مکتب فرانکفورت بهویژه ادورنو و هورکهایمر ازآنجاکه خطرات تفکر عرفانی را میدانستند و بهویژه در دوران تهاجم ایدئولوژی که همهچیز بهسرعت به مدارهای ایدئولوژیک فرو کاسته میشوند و خصلت تخریبی به خود میگیرند اندیشه انتقادی را شکل دهند آنها کوشیدند، مفاهیم را علیه مفاهیم بشورانند و از این طریق شکافها و مخمصهها را نظریهپردازی کنند، چراکه آنچنانکه در آغاز مقاله بیان کردم تفکر مفهومی جوهر اندیشه هگل است، در کنار این چپ فلسفی باید به یوسف اسحاق پور اشاره کرد که شاگرد گلدمن بوده است او با سخنرانی بر مزار هدایت و کتاب که درباره هنر مینیاتور نوشته است تلاش کرده است درک چپ لوکاچی را در مسائل ایران بسط دهد او که در جوانی از اعضای حزب توده ایران بوده است در سالهای بعد از کودتا به فرانسه رفته و در نزد لوسین گلدمن فلسفه آموخته است، مباحث او به زبانهای مختلف دنیا ترجمهشده است او را میتوان یکی از فرهیختگان چپ هگلی گفت البته او به زبان فرانسه مینویسد و سرانجام پایان هگلیان چپ ایرانی را باید با حسن گیوسان پایان ببریم که در اثری به زبان آلمانی با عنوان (هایدگر «متفکر غیر امانیستی») با زیر عنوان یک «چالش انتولوژیک با تفکر هایدگر» از منظر هگلیان چپ بهنقد فلسفی هایدگر پرداخته است، کتاب او در 736 صفحه در سال 1996 در آلمان انتشاریافته است کوشیده است این تز را اثبات کند که «تفکر هگلی تفکر مفهومی است و تفکر هایدگر در مقابل خداحافظی با تفکر مفهومی است و این رد تفکر مفهومی درواقع رد خرد است». متأسفانه حسن گیوسان که استاد فلسفه در دانشگاه فنی دارمشتات است در زبان فارسی ناشناخته است، شاید در آینده بتواند او را در زبان فارسی معرفی کرد.
منبع: این مقاله در مجله فرهنگ امروز چاپشده است البته با سانسور، چراکه مسئولین این مجله در کمال بیاخلاقی دست به سانسور مطالب میزنند، قطعهای که به دست سانسورچیها سانسور شده است در زیر آن خط کشیده شده است.