*در مقاله مفصلی با عنوان «نقدی بر کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی» که در نقد دیدگاههای دکتر آرامش دوستدار نوشته بودید، بحث متفاوتی را درباره چگونگی نوشتن در ذهن ایرانی و آلمانی مطرح کرده بودید. «اگر به کلاسهای انشا در مدارس ایران توجه کنیم، درخواهیم یافت که این ساعات هنوز کلاسهای جدی درس نیستند و کتابهای درسی از این نظر فقیرند.» در درس (Aufsatz) انشانویسی در آلمان، دانشآموز بهمرور فرمهای نوشتن را میآموزد و تمرین میکند که گزارش چیست؟ خبر کدام است؟ توصیف چیست؟ شخصیتپردازی چگونه در متن صورت میگیرد؟ چگونه یک عکس را توصیف میکنند؟ پروتکل چیست؟ تشریح کدام است؟ و سپس در دانشگاه درمییابد که بایستی کار را به فرم علمی بنویسد؛ اما در حوزههای علوم انسانی برخی گرایشهای انتقادی از دانشجو در بعضیاوقات فرم Essay (که میتوان آن را جستار ترجمه کرد) را قبول میکنند؛ اما دانشجو میآموزد که چرا برخی نویسندگان پاره فکر (Fragment) مینویسند و چرا نویسندهای گزینه نویس Aphorism مینویسد. آیا این اشاره را میتوان بهعنوان بحث پیرامون حاملهای اندیشه در متن بسط داد؟
بگذارید مقدمات بحث را فراهم کنیم. اندیشه فرمهای متفاوت دارد. اندیشه را میتوان در فرم نوشتاری که خود را در قالب مفهوم یا واژه تعین میدهد، دید یا در فرم تصویری که نقاشی، عکاسی مجسمه، یا صوتی که در موسیقی خود را تعین میدهد. البته در بسیاری از موارد تلاش میشود آنها را باهم ترکیب کنند؛ بهطور مثال سینما ترکیبی از همه این اندیشهها است. اینکه کدامیک از این فرمهای اندیشه واجد اهمیت است، میتواند موضوع بحثهای تئوریک جدی شود. من فکر میکنم اندیشیدن به فرم نوشتن بنا به دلایلی که نمیدانم اینجا میتوانم آن را دنبال کنم یا نه، در شکلگیری سوژه و تعین فردیت در جامعه بشری بهطور عام و در جامعه ایران بهطور خاص واجد اهمیت جدیتری است. اگر دوست داشته باشیم میتوانیم در جایی دیگر درباره آن بهطور مفصل بحث کنیم.
*در جریان کارگاه فلسفه روش اجتماعی با بحث دیگری از شما در رابطه با دو فرم نوشتن علمی آشنا شدم، شامل تشریح و توصیف. این دو فرم برآمده از چه پیشزمینه نظری هستند و چه دلالتها و نتایجی را با خود تحمیل میکنند؟
پیشزمینه بحث در مورد تشریح که آلمانی آن Eröterung است، ناشی از ذهنیت تحلیلی است، چرا که در این فرم از نوشتن کوشش میشود تا در آغاز موضوع را تکهتکه کنند. بدین شکل موضوع را تبدیل به مقدمه و فصلبندی و سرانجام نتیجه میکند و آن را به پایان میبرد؛ اما در توصیف، این فرم تحلیلی کمتر بهکاربرده میشود و فعال بودن سوژه نویسنده کمتر است. در فرم توصیف کمتر از مفاهیم بهره گرفته میشود، بلکه کوشش بر آن است تا از استعاره و درک تصویری بهره گرفته شود.
در فرم تشریح ذهن بهطور منطقی باید ورزیدگی خاص داشته باشد وگرنه نمیتواند آن را بهطور منطقی شقهشقه کرد. به عبارتی در فرم تشریح، ذهن واجد خشونت بیشتری است تا بتواند موضوع را تبدیل به مفهوم کند و آن را به حلقههای استدلالهای زنجیروار بکشاند و بهطور پیوسته دنبال کند؛ اما اینها در مورد توصیف صادق نیست، گونهای درهمتنیدگی وجود دارد که این درهمتنیدگی در فرمی استدلالی و منطقی نیست. توصیف بیشتر شبیه زاویه دید دوربین است و بسیار به نحوه دیدن بستگی دارد. گونهای دیدن و مشاهده است، اما تشریح نیاز به سطحی از انتزاع دارد.
*شما همچنین از دوازده فرم متفاوت نوشتن میگویید. این دوازده فرم کدامند و نمونههای برجسته آنها چیست؟
ساعات انشانویسی در دبیرستانهای آلمان این فرمهای نوشتن را آموزش میدهند و با تمرین میکوشند تا دانشآموز بر آنها تسلط پیدا کند. این فرمها عبارتاند از: خبر، گزارش، پروتکل، توصیف، تشریح، توصیف عکس، داستان کوتاه، روایت، تفسیر، دادههای محتوی، نامه، فهرستنویسی، خلاصهنویسی و نقد و انتقاد. اینها پایههایی است که یک دانشآموز تا قبل از ورود در دانشگاه باید در آنها ورزیده شود
اما افزون بر اینها، در دانشگاه و بهویژه در علوم انسانی، بیشتر تأکید روی متن نویسی است که کار نوشت یا کار در خانه است که در مراحل اولیه با هشت صفحه آغاز میشود و در این چارچوب محدود باید دانشجو بتواند متن را بنویسد. در مرحله بعد پانزده صفحه، سپس بیست و پنج صفحه و سرانجام، پایاننامه که هشتاد صفحه در سطح کارشناسی ارشد است. افزون بر این پایاننامه امتحانی کتبی است که دانشجو فقط با یک قلم وارد جلسه امتحان میشود و باید مقالهای بنویسد. این امتحان بهطور عمده متکی به متن است. پس هدف آموزش این است که دانشجو در پایان تحصیل بتواند متنهای متفاوت بنویسد.
افزون بر اینهاا فرمهای دیگر نوشتن نیز واجد اهمیتاند؛ بهطور مثال جستارنویسی (Essay) که فرمی خاص است که میکوشد از تشریح فاصله گرفته و متنی میان متن ادبی و تحلیلی است با فرمی خاص. پاره نویسی یا فرگمنت (Fragment) یا گزینه نویسی (Aphorism). پشت هرکدام از این فرمها نقطه نظرات تئوریک خاص است. اینکه آدورنو و هورکهایمر در فرم پاره نویسی کتاب «دیالکتیک روشنگری» را مینویسند، ناشی از این است که آنها نمیخواهند در فرم تشریح بنویسند، چرا که تشریح در بستر فکر سیستماتیک معنا پیدا میکند و نسبت سوژه و سیستم، واجد پیچیدگی خاصی از جنبه نظری است که آنها نمیخواستند به آن تن بدهند، چرا که نقدهای جدیای به آن داشتند. اینها بحثهای فلسفی تئوریک خاص خودش را دارد که متأسفانه در فضای زبان فارسی زمینهای برای بحثهای جدی در مورد آنها نیست.
*در کارگاههای شما بحث انتقادی درباره شیوه نگارش مقالات علمی و پایاننامههای دانشگاهی مطرح میشود که به تعبیر شما برگرفته از فراروش تحلیلی در علوم اجتماعیاند. این بحث را بیشتر بازکنید.
یکی از موانع جدی در شکلگیری علوم در ایران، بهویژه علوم انسانی، همین مسالهی فرم نوشتن پایاننامهها است که بسیار کلیشهای شده است: بیان مسئله، پرسشهای تحقیق، دادههای تحقیق چارچوب نظری، چارچوب مفهومی، روش پژوهش و ... از این کلیشهایتر نمیشود تا که ذهن دانشجو را به بند کشید! اما من نمیدانم چرا هیچکس درباره این تصلب فکری چیزی نمیگوید. از آن بدتر، فرم پروپوزال است. بههرحال دانشجو ایدهای دارد که باید بتواند سر تا ته آن را در ده یا پانزده صفحه بیان کند و فصلهای آن را توضیح دهد. این فرم تشریح است، اما دانشجو باید بتواند جستار یا پاره فکرهای جدی خود را نیز بنویسد؛ اما آنچه باید بدان توجه جدی کرد، این است که بساط امتحان تست محور و امتحانهای پرسش [و پاسخ کوتاه یا پرسشهایی با پاسخ مشخص مفصل] جمع شود.
دانشجوی علوم انسانی باید بتواند متن بنویسد و استادان این متن را بهدقت تصحیح کنند؛ اما آنچه در مورد پایاننامه باید جدی گرفته شود، این نکته است که استاد راهنما باید برای نمره دادن ده صفحه بنویسد، راهنمای دوم هم همین حدود و روز دفاع هم باید تمام گفتوشنودها پروتکل شود و همراه پایاننامه در دانشگاه محفوظ بماند تا معلوم شود استاد با چه معیاریهایی پایاننامه را ارزیابی میکند. من در بسیاری موارد مشاهده کردهام که هیچکدام از استادان، یعنی راهنما و مشاور، بهطور دقیق پایاننامه را نخواندهاند. این مسائل مستلزم این نکته است که نوشتن امری جدی در دانشگاههای ایران شود. بدون توجه به این مسئله، به نظرم تحول در علوم انسانی شروع نمیشود. تازه این به قول شما در چارچوب فراروش تحلیلی است، حالآنکه فرا روشهای دیگر هم باید فرصت ظهور داشته باشند؛ اما دانشجو وقتیکه فارغالتحصیل میشود باید تا اندازهای در همه فرم توانایی داشته و ورزیده شده باشد.
*تا آنجا که اطلاع دارم چند نمونه پایاننامه کارشناسی ارشد با مشاوره شما در دانشگاه دفاع شده که از این چارچوب رسمی پرهیزکردهاند. میتوانید اشارهای به این کارها داشته باشید؟
نه متأسفانه. من چون بهطور رسمی در دانشگاه نیستم، در حد توان کوشش کردهام همان فرم تشریح به بهترین فرم اجرا شود؛ یعنی من دانشجو را آماده کردهام و کمک کردم تا از از ارجاعهای عریض و طویل دورش کنم و او بیشتر از درون خود بنویسد. بدین شکل متن خوانده و آنگاه آنچه فهمیده بنویسد (نه اینکه وصلهپینه کند) تا فرم نوشتن خودش را بیابد. ازنظر فرم، اکثر پایاننامههای موجود در استیل نوشتن گونه کولاژ (Collage) است که تکهتکههای متفاوت را از نویسندگان مختلف گرفته و گاه دادهها در بستر نظریهای که نویسنده دنبال کرده، همینطور بیارتباط آورده شده است.
بهطور مثال در مورد تاریخ یونان بین کاپلستون (Copleston Frederick)، یگر (Werner Jaeger) و کمپرس (Theodor Gomperz) درک متفاوتی درباره یونان هست، اما دانشجو با این تصور که همه اینها درباره یونان است، از هرکدام قطعاتی را کنار هم گذاشته و استفاده میکند. یا در مورد تاریخ ایران درک آبراهامیان با کاتوزیان متفاوت است و نقل از اینها مستلزم دقت در این است که زمینه تئوریک نویسنده چیست و نویسنده در چه سنتی تاریخ و جامعه را دیده است. اگر اینگونه نباشد همهچیز درهمبرهم میشود.
*در جریان رسمی آکادمی ما چقدر استقبال از این نوآوریها وجود دارد؟ چقدر مقاومت میشود؟
من که تا حال موردی ندیدهام. هر چه هست مقاومت است، چراکه بیش از هر چیز در گروههای آموزشی دانشگاهها، بیشتر منِ کاذب خود استادها هست که حرف میزند تا مبادا که اقتدار استادیشان خدشهدار شود. درواقع ساختار قدرت اینجا بیشتر عمل میکند. البته اینجا منظور من ساختار قدرت سیاسی نیست؛ ساختار قدرت فردی و این اتوریتههای کاذبی که استادان دارند. این هم بیشتر بار روانی و روانشناسانه دارد. من استادانی را میشناسم که از اینکه یک پروپوزال خوب بنویسند عاجزند، اما بر اریکه استادی چنبره زدهاند و از هرگونه نوآوری توسط دانشجو هم جلوگیری میکنند.
اما تلاش شخصی من در مشاوره چند پایاننامه دانشگاهی که استادان راهنما با فروتنی چندان دخالت نکرده بودند، این بود که بتوانم این سبک را به دانشجو آموزش دهم. در بسیاری از موارد استاد راهنما خودش هم با این نکات آشنا نبود و احساس میکرد اتوریته کاذبش خدشهدار شده است! در یک مورد خود آن استاد این نکته را به من گوشزد کرد که متأسفانه فرصت نشد کار خوبی صورت گیرد؛ اما باید از آن استادان فروتنی که اگر با این مسائل آشنا نبودند، سد راه دانشجو هم نشدند، تشکر کنم چرا که آنها دغدغه دانش داشتند نه اتورتیه کاذب خودشان را.
*شما ازجمله استادانی هستید که گفتوگوی مکتوب را بر شفاهی مرجح میدارید. این ترجیح را یک نوع نقطه قوت میدانید یا ضعف؟ اعم از ضعف در بیان منظم و منسجم از جانب مصاحبهشونده، یا دریافت و ادامه از جانب مصاحبهکننده که بحث پراکنده نشود، یا از جانب هردو بهنحویکه به تعبیر گادامر «امتزاج افقها» شکل گیرد؟
من گفتوگوی مکتوب را ترجیح میدهم به خاطر آنکه سنت غالب ما شفاهی است. معتقدم اگر میخواهیم تغییر رویه دهیم باید از خودمان شروع کنیم و این گام نخست است وگرنه شخصاً من ازآنجا که از فعالین سیاسی بوده و در بحثوجدل بزرگشدهام، آداب خطابه و جدل را بهخوبی میدانم که بهعنوانمثال، چهکار کنم تا شنونده تحت تأثیر قرار گیرد. لذا در مدل شفاهی هم میتوانم منظم و منسجم بحث کنم، اما رویه نوشتن است که فکر میکنم برای ایران بهتر است. چون باب خطابه در ایران دست بالا دارد، فرم خطابه جذابیت و منطق خاص خود را دارد همچنین باب جدل؛ اما فکر میکنم که نوشتن نسبت به خطابه و جدل ارزش بیشتری دارد. چراکه نیازمند بحث فلسفی نظری است که نمیدانم در این مصاحبه میشود وارد آن شد یا نه اما کوتاه اینکه در نوشتن فردیت شکل میگیرد و منِ متمرکز برساخت میشود.
*آیا این ناشی از ضعف گوینده در به دست گرفتن رشته افکار است، یا فراروی کلمات و بهطورکلی زبان و اندیشه از توان ما در انتقال شفاهی آن؟
آنچنانکه میشل فوکو در نخستین جمله از درس افتتاحی در کلژ دوفرانس (دوم دسامبر ۱۹۷۰) گفته بود: «دلم میخواست بهجای آنکه من رشته سخن را به دست بگیرم سخن مرا در برمیگرفت ومرا به آنسوی هرگونه سرآغاز ممکن میبرد».
بگذارید مرجعیت فوکو را که در ایران تا حدی پذیرفتهشده، مورد مناقشه قرار دهم. بدین دلیل که اولاً من فوکو را در مقایسه با افلاطون، ارسطو، توماس و اوگوستین، کانت، هگل و هایدگر چندان فیلسوف تأسیس کنندهای نمیدانم. او حرفهای بزرگانی چون نیچه، فویرباخ و هایدگر را اجرا کرده، اما در موقعیت دیگری بوده است. آنها میخواستند آن نظام آکادمیک را که بر پایه متافیزیک سوژه شکلگرفته بود، بهنقد بکشند. ازاینرو فوکو به امر خطابه توجه جدی میکرده است؛ اما موقعیت ما بهگونهای دیگر است که همه زندگی اجتماعی و سیاسی ما را خطابه اشغال کرده است. اینکه او دلش میخواسته تا سخن او در برگیرد، یکی از مصادیق خطابه است تا بتواند خود را تا آخرین حد بیان کند. این مطلب را من در نقد «جامعهشناسی مردممدار» (Public sociology) بیان کردم که مایکل بوراوی (Michael Burawoy) در ایران طرح کرد.
موقعیت ما با موقعیت غربیها متفاوت است. اینکه فوکو در مورد انقلاب ایران آن خطای تئوریک را صورت داد، به خاطر همین عدم توجه به موقعیتها بود. آن توهمی که امثال فوکو داشتند، در اصحاب مکتب فرانکفورتی دیده نمیشود، چون آنها هگل را خوب خوانده بودند؛ اما فوکو از روایت کوژو آن را خوانده بود و او نمیدانست که نمیشود به این آسانی از تاریخ هگلی بیرون آمد. ما حداکثر میتوانیم در کرانه تاریخ غربی انتقاد سازمان دهیم، بیرون آمدن از آن تاریخ تجربه دردناک تمام جنبشهای قرن بیستم است که سرانجام کاریکاتوری از آن چیزی شدند که به آن نقد میکردند.
*شما معتقدید که شکلگیری کتاب بهعنوان یک اثر علمی، نیازمند دیالوگ و دیالکتیک است و لذا انتشار کتابهای خود را منوط به ارائه اولیه آن در کلاس درس یا کارگاه علمی میکنید تا بهواسطه پرسشها و نظرات مستمعین تعمیق یابد. آیا این دو گرایش قابلجمع هستند؟
چرا قابلجمع نباشد؟ در درس گفتار که به آلمانی Vorlesung به معنای «بر خواند» گفته میشود، استاد از روی متن درس میدهد. تمامی متفکرانی که در دانشگاه درس دادهاند از روی متن درس میدهند و بعد از ارائه آن را حکواصلاح میکنند تا چاپ شود. درسهای من هم بهگونهای نوشتهشده است، چون از طریق نوشتن ساماندهی میشود؛ اما این بر خواند با روخوانی متفاوت است؛ بر خواند با تکیهبر متن و گفتوگو پیش میرود نه اینکه هرچه دلتنگت میخواهد بگویی.
من فکر میکنم اگر ارتقای استادان از طریق درس گفتار باشد، کسانی که توان ارائه درس گفتار ندارند، نمیتوانند ارتقا پیدا کنند. چرا که اکنون معیارهای ارتقا مقالات ISA هستند که میتوان آنها را در میدان انقلاب سفارش داد، هزینهای را پرداخت و در مقابل متنی را دریافت کرد؛ اما درس گفتار را نمیتوان خرید؛ اگر کسی دانش منسجم و سیستماتیک نداشته باشد نمیتواند درس گفتار ارائه دهد.
البته در برخی از این موسسههای غیردولتی هم از این عنوان استفاده کردهاند، اما درس گفتار متفاوت است بااینکه یک کتاب اروپایی را بخوانی و بعد آن را روایت کنی. بسیاری از این درس گفتارهای این مؤسسات انتفاعی هم که بیشتر برای پول درآوردن درستشدهند و ژستهای رادیکال دارند، همینطور است، فردی یک کتاب را به زبان خارجی خوانده و حال آن را به اسم درس گفتار ارائه میدهد. یا در نقدی که من به آقای طباطبایی در مورد درس گفتار ایشان در مورد کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی» نوشتم، پرسیده بودم که چگونه کتابی که بیست سال پیش چاپشده است، اکنون بهمثابه درس گفتار ارائه میشود؟ درس گفتار درواقع این است که استاد یک تزی را در ده تا دوازده جلسه ارائه میدهد و بعدها آن درسها بهصورت منسجمتر به کتاب بدل میشود.