گفتگو با محمد علي مرادي در باره نظريه پردازي درايران

گفتگو با محمد علي مرادي در باره نظريه پردازي درايران

نویسنده: سارا رحمتی

تئوری معماری با خود معماری متفاوت است بدین شکل که معماری خودش یک امر پرکتیکال است وابعادعملی بسیار دارد. درواقع معماری نوعی طراحی است و از ایده تا  طراحی و تا اجرا روندی است که می‌توان بر روی آن تأمل کرد اما اکنون باید دید بین طراحی و تئوری چه نسبتی وجود دارد.

در پرسش به این سؤال که تئوری معماری چیست می‌توان گفت تئوری معماری تلاشی است در راستای هر چه خردمندتر کردن امر  ساختن.
بخش نخست مصاحبه  
شاید بهتر باشد که پیش از پرداختن به تئوری‌های معماری، تعریفی از تئوری، نحوه‌ی شکل‌گیری و کاربرد آن ارائه دهید.
همه‌ی تئوری‌ها به‌طور ضروری  سیستمی از ایمان و اعتقاد هستند که می‌خواهند  ایده‌ای را دنبال کنند و در آن مسائلی را  در ارتباط باهم  قرار دهند؛ چنان‌که می‌کوشند تا تکه‌تکه‌های جهان را گرد هم آورند. بدین شکل تصوری از نوعی «نظم اشیا» مطرح می‌شود که چه‌سان  در این نظم‌بخشی می‌توان یک کل بزرگ‌تری را ساماندهی کرد؟ درواقع تئوری‌ها پایه‌های  سیستمی از تفکر هستند که  نظمی  ایمانی و سیستماتیک  را در معنا بخشی جهان دنبال می‌کنند؛ به‌واسطه‌ی برقراری ارتباط میان عناصر تکه‌تکه شده که در این دستگاه نظام‌مند شده‌اند، جهان را برای انسان قابل معنا و فهم  می‌کنند  وگرنه جهان تکه‌تکه شده می‌تواند سرگیجه‌آور باشد. این در مورد همه تئوری‌ها صدق می‌کند ازجمله برای  تئوری معماری که خود را با این سؤال مشغول می‌دارد که بر کدام «اصل» یک‌بخشی از  ساختمان با  کل آن،  به هم تنیده می‌شوند. درواقع در جهان چگونه اشیا نظم می‌گیرند؟ این نظم اشیاء بر چه اصلی استوار است؟ درواقع تئوری‌ها کارکردی شبیه به متافیزیک دارند و بر پایه اصلی (Prinzipien) می‌کوشند تا جهان را نظم بخشند. چراکه متافیزیک در جایگاه فلسفه اولی بنا دارد هستنده به‌مثابه هستنده را با اتکا به کمترین اصل ساماندهی کند تا بشر نظمی خردمندانه را، حداقل در ذهن متصور شود.
چه تفاوتی میان مبانی نظری و تئوری وجود دارد؟ درواقع نظریه همان ترجمه تئوری است اینکه تا چه اندازه این ترجمه درست است یا نه در اینجا مجالی برای پرداختن به آن نیست، اما می‌توان گفت که هر تئوری بر مبانی خاصی استوار است؛ بدین شکل هنگامی‌که ما می‌خواهیم سیستمی طراحی کنیم نیاز داریم که آن را به حداقل اصل کاهش دهیم و بر پایه آن حداقل اصل بتوانیم  نظام‌مندش کنیم، آن اصل‌ها مبانی هستند و آن نظامی که بر آن اصل‌ها استوار است، تئوری نام دارد.
تئوری معماری چیست و به چه‌کار معمار می‌آید؟ تئوری معماری با خود معماری متفاوت است بدین شکل که معماری خودش یک امر پرکتیکال است وابعادعملی بسیار دارد. درواقع معماری نوعی طراحی است و از ایده تا  طراحی و تا اجرا روندی است که می‌توان بر روی آن تأمل کرد اما اکنون باید دید بین طراحی و تئوری چه نسبتی وجود دارد. در پرسش به این سؤال که تئوری معماری چیست می‌توان گفت تئوری معماری تلاشی است در راستای هر چه خردمندتر کردن امر  ساختن. تئوری اساساً به مفاهیم، گزاره‌ها و در ارتباط قرار دادن این مفاهیم و گزاره‌ها در نظامی منسجم و سیستمی که واجد انسجام درونی است، فکر می‌کند؛ پس با این تفصیل است که باید گفت تئوری فرمی از تفکر مفهومی از رخدادهای  معماری است. پس در آغاز، معماری اتفاق می‌افتد یا تحقق پیدا می‌کند و سپس از بطن آن تئوری بیرون کشیده می‌شود؛ معماری آغازین است و تئوری پسین، پس معمار باید به هنگام طراحی  بیش از هر چیز تئوری را از خود دور کند چراکه معماری را نمی‌توان با تئوری به وجود آورد؛ معماری نسبت جدی و بی‌واسطه‌ای با عمل دارد. معماری یک کنش و یک کار عملی است اما در مورد اینکه تئوری به چه‌کار معمار می‌آید،  می‌توان گفت: تئوری به ذهن معمار انسجام می‌دهد و تلاش می‌کند که دانش و فرهنگ معماری در ذهنیت او  انباشت شوند و درروند این انباشت که در سطح فردی می‌تواند نوعی ابعاد تاریخی به خود بگیرد، خلاقیت‌های معمارانه می‌توانند  زمینه  بروز پیدا کنند. اینکه بیان می‌کنم معمار می‌بایست هنگام طراحی، تئوری را از خودش دور کند تا بتواند با خلاقیت، منبعی برای ارتقا و بالندگی دانش و تئوری معماری شود  بدین معنا است که تنها از طریق دانستن تئوری‌ها است که می‌توان آن‌ها را از خود دور کرد در حالت جهل به تئوری‌ها درواقع چیزی نیست که کسی بخواهد از خود دور کند  پس دانستن تئوری امری ضروری است چراکه یک خلاقیت ناب معمارانه در نقطه صفر و در خلأ و ناشی از الهام،  شکل نمی‌گیرد! آفرینش امر نو در بطن تاریخ صورت می‌گیرد و برای اینکه بتوانیم به تاریخ توجه کنیم ناچاریم درباره آن تئوری داشته باشیم اما همواره می‌دانیم که ما نمی‌خواهیم تاریخ را تکرار کنیم بلکه می‌خواهیم چیزی بر آن بیفزاییم و این هم‌افزائی است که نسبت دوگانه‌ای درباره تئوری برای ما فراهم می‌کند؛ از یک‌سو باید از آن فرار کنیم و از سوی دیگر به آن نیاز داریم.
تئوری‌های معماری چگونه ارزیابی می‌شوند؟  تئوری‌های معماری همواره با سنجه خرد ارزیابی می‌شوند و رسانه خرد نیز چیزی جز مفهوم و دستگاه مفهومی نیست. تئوری‌ها شامل مفاهیم، گزاره‌ها، محمولات و انسجام آن‌ها باهم هستند که می‌توانند جریان پرآشوب را به نظمی خردمندانه  تبدیل کنند. معماری همچون زندگی واجد کثرت بی‌پایان است و ما نیز نیاز به کثرت داریم چراکه روح زندگی با کثرت عجین است اما امور کثیر بیش از هر چیز باید در ذهن ما وحدتی ایجاد کند و تئوری معماری این وظیفه را به عهده دارد. در یک‌کلام، تئوری‌های معماری می‌بایست مبانی داشته باشند و تا درجه‌ای باید واجد صورت‌بندی انتزاعی و کلی  از امور مشخص  باشند.
معماری به‌مثابه‌ی عمل معمارانه چگونه اتفاق می‌افتد؟ معماری به‌مثابه‌ی عمل باید بیش از هر چیز وفاداری به زندگی باشد. چراکه در پاسخ به زندگی بود که معماری به وجود آمد. ازاین‌رو معماری در گرایش عمومی و اصلی‌اش  همواره معطوف به  عمل است و خصلتی عمل‌گرایانه دارد؛ بدین شکل که معماری در دفترهای معماری رخ می‌دهد و دانشگاه است که برای دفترهای معماری تدارک می‌بیند و خروجی آن، ساختمان‌ها در شهر و روستاهای کشور است. نمی‌توان گفت در کشوری مباحث پیچیده در مورد معماری وجود دارد اما  ساختمان‌های آن از جنبه معماری ساختمان‌های بدی است. اصل و اساس معماری آن چیزی است که به منصه اجرا می‌رسد. همه تئوری‌ها و دیگر دانش‌ها که در ذهن معماران یک کشور اندوخته می‌شوند باید منجر به شکل‌گیری بناهایی خوب در جهت ارتقا سطح کیفی زندگی مردم آن سرزمین  باشند و تحقق چنین امری جز این نیست که معمار بیش از هر چیز بداند که طراحی می‌باید برای اجرا طراحی شود نه برای مسابقه، مسابقه تمرین است برای روزی که معمار چیزی طراحی کند که اجرایی باشد. هرچند در یک چارچوب کلان حتی اگر اجرا نشود به‌هرحال ذهنیت معماری را در یک فضای فرهنگی ارتقا می‌دهد اما معمار به‌طور اساسی باید همواره فکر کند چگونه این طراحی می‌تواند اجرا شود و مورد بهره‌برداری قرار گیرد.
تئوری‌های معماری که به جوامع اروپایی تعلق دارند چه نسبتی با معماری ما دارند و این تئوری‌ها چه نقشی در ایران ایفا می‌کنند؟ تئوری‌های معماری در جوامع دیگر ازجمله اروپا جزء لاینفک دانش بشری هستند و ما همواره نیاز داریم آنها را بیاموزیم به این دلیل که چیزی به‌جز دانش در اختیار نداریم که بتوانیم زندگی خودمان را تا حدی معقول کنیم. اما همواره همه دانش‌ها ازجمله معماری در بستر بودگی و بودن هر مردمی شکل می‌گیرد. این را نه از جنبه بحث هویتی می‌گویم بلکه از جنبه وابستگی جدی به زندگی عرض می‌کنم و زندگی نسبت جدی با جهان ما که شامل طبیعت پیرامون است دارد؛ تعبیر آلمانی آن (Umwelt) است یعنی هر پدیده فرهنگی در نسبت جدی و جدایی‌ناپذیر با محیط اطرافش که آب، خاک، آتش و باد است، قرار دارد.
به‌طور مثال یکی از مهم‌ترین تئوری‌های معماری اروپا از آن ویترویوس  (Vitruvius) است که در ده کتابش گنجانده‌شده و قدیمی‌ترین متنی است که در این حیطه در دست داریم. در جستجوی منشأ هنر ساختن، زبان و معماری  در تناوردگی انسان در یک سطح آورده می‌شوند. این سطح  از تاریخ منشأ ساختمان را به‌سرعت بیان می‌کند که از طوفان و جرقه‌ی آتش روشن می‌شود و انسان را در این جهت هدایت می‌کند که می‌خواهد خودش را گرم کند، ازاین‌رو انسان‌ها گرد آن جمع می‌شوند. او به‌طور برق‌آسا آتش را می‌شناسد و می‌خواهد زندگی را حفظ کند، ازاین‌رو می‌کوشد ساکن شود و با ایجاد اجاق یا محل آتش، پیش محل انسانی شروع می‌شود و جامعه ظهور پیدا می‌کند. بدین‌وسیله است که ارتباط میان خود و خانه را نشان می‌دهد. ازاین‌رو Gottfried Semper یکی از بزرگ‌ترین معماران و تئوریسین‌های معماری قرن نوزدهم  چهارعنصر معماری را در 1851 با این موضوع پیوند می‌زند. او بیان می‌کند که در آتش، نوازد معماری را می‌توان دید که نخستین و مهم‌ترین عنصر اخلاقی هنر ساختن است.
  آیا این محوریت آتش، در مناطق کویری یا استوایی صادق است یا شاید این آب است که آنجا معماری را رقم‌زده است؟ ما ناچاریم تئوری‌های دیگران را بیاموزیم تا ذهنمان ورزیده شود اما ایجاد شابلون از آنها روح اندیشه و فرهنگ را به تباهی می‌کشد ازاین‌رو باید با نقادی و سنجش گری نسبت به آن برخورد کرد.
شکل‌گیری تئوری‌های معماری در بستری مانند ایران که دارای تمدنی غنی و واجد معماری‌های خاصی در نقاط مختلف آن است، چگونه رخ می‌دهد؟
این برمی‌گردد به شرایط حصول علم در ایران، بدین شکل که دانشگاه‌های ما واقعاً دانشگاه شوند و از حالت مدرسه یا school به دانشگاه  (Universität) تبدیل شوند، بدین شکل که بین پژوهش بنیادین و عملیاتی تفکیک قائل شویم. استادانی که استاد تمام هستند  باید بتوانند تئوری پردازی کنند و تمامی کنش‌ها را  رصد کنند و آن‌ها را در فرم دانش آکادمیک که همان دستگاه مفهومی است ارتقا دهند. اگر معماری، در دفترهای معماری تحقق می‌یابد کار تئوری پردازی در آکادمی صورت می‌گیرد. تعامل و رفت‌وبرگشت بین این دو نهاد است که باید به‌طور عمیق صورت‌بندی شود. اینجا در عالی‌ترین سطح  است که تئوریسین معمار که کار دانشگاهی می‌کند باید انتخاب کند که کجا می‌خواهد بایستد؟ نمی‌توان همه‌جا بود! محل تئوری دانشگاه است و همه‌ی کارهای عملی را باید در دانشگاه موردنقد و سنجش قرا ر داد، استادی که خودش دفتر دارد، نمی‌تواند کار خودش را بسنجد و نقد کند و از آن تئوری بیرون بکشد!
درواقع ما نیاز به طرح یک پرسش فلسفی داریم و آن اینکه من اندیشنده‌ی ما در هر رشته علمی ازجمله معماری و در بطن این فرهنگ و جامعه کجا ایستاده است؟ که ازآنجا بتواند به جهان نگاه کند و سپس این پرسش را از خود بکند که کجای جهان و کجای ایران ایستاده است؟ و نسبت این دو چیست؟ البته این‌یک کار عمیق فلسفی است که افراد در هر رشته‌ای ازجمله تئوری معماری،  باید متن‌های اصلی فلسفی و پایه‌ای هر علمی  را به‌طور دقیق خوانده باشند و آن‌ها را در رشته‌ی خودشان بسط دهند. این بزرگ‌ترین چالش ما در نیم‌قرن آینده است. می‌توان گفت جرقه‌های این آگاهی در حال جوانه زدن است که ما کم‌کم این اعتمادبه‌نفس را پیدا کنیم و بیان کنیم، ما نیز مردمی هستیم و می‌خواهیم بس متمدن و بسیار بافرهنگ، نگاه  خود را به جهان و زندگی که ناشی از بودگی ماست داشته باشیم. این کار البته از سنخ کارهایی نیست که یک هنرپیشه به‌صرف اینکه در فیلمی معروف شده است، به خود جرئت دهد که درباره‌ی چنین موضوعاتی اظهارنظر کند یا اینکه کسی که حرفه‌اش معماری است اگر یک کارکردانی به او گفت بیا در فیلم من بازی کن سراسیمه به دعوت او آری گوید، این کاری جدی است که به سیر سال‌ها باید تدارک دید، آن را.
نظر شما راجع به کتاب‌هایی که توسط برخی اساتید ایرانی درباره‌ی تئوری‌ها و مبانی نظری معماری نوشته‌شده، چیست؟ این‌ها تلاش‌های ارزنده‌ای از جنبه‌ای که ما دغدغه دانش داریم شریف و قابل‌تقدیر است اما هنوز در آنها نمی‌توان جدیتی دید! صرفاً اندیشه‌های بریده‌بریده از کتاب‌های اروپائی و آمریکائی است که سرهم‌بندی شده است، گویا سوژه‌ی آنها در مرکزش قرار ندارد؛ روایت‌های گوناگون و گاه متناقض گردآمده‌اند و به‌صورت  هیبریدی در کنار هم گذاشته‌شده‌اند بدون اینکه درک روشن و شفافی از جنبه تئوریک و فلسفی نویسنده داشته باشند و آن‌ها را در نظمی منطقی ساماندهی کرده باشند. اگر روزی کسی بخواهد شرایط حصول دانش معماری را بررسی کند یکی از مهم‌ترین کارها همین تاریخ و تحولات این کتاب‌هاست. این کتاب‌ها برای ما به‌عنوان ایرانیانی که علاقه‌مند هستیم در مورد ذهنیت معماری گذشتگان خودمان و این‌که از جنبه تئوریک، ما چه فرمی از فکر کردن را داشته‌ایم، کتاب‌های مهمی هستند چراکه نشان می‌دهند ما چگونه از جنبه نظری به جهان تئوریک معماری نظاره کرده‌ایم. یکی از مهم‌ترین کتاب‌ها در جهان درزمینهٔ تاریخ تئوری‌های معماری کتاب Hanno waler kruft بنام «تاریخ تئوری‌های معماری » است  و کتابی دیگر که به Fritz Neumeyer  استاد دانشگاه برلین تعلق دارد به نام» متن‌های  پایه‌ای برای تئوری معماری» است که با یک مقدمه تلاش کرده است چهل متن مهم از تئوری معماری را در طول تاریخ آن البته در اروپا  جمع‌آوری کند. تورقی در این دو کتاب سطح و استاندارد این کتاب‌هایی که دوستان ایرانی در این زمینه نوشته‌اند را نشان می‌دهد.
 شاید بتوان کتابی نه درباره‌ی تاریخ معماری ایران بلکه کتابی درباره تاریخ تئوری‌های معماری در ایران نوشت و این پراکندگی و گسست‌ها و بریده‌بریده فکر کردن ایرانیانی که کتابی راجع به تئوری معماری نوشته‌اند را که البته همراه باعجله کاری و اضطرار در ذهن است نشان داد.  
شما در حیطه‌ی تئوری‌های معماری پژوهش کرده‌اید و سرفصل‌هایی متفاوت ازآنچه در جامعه‌ی دانشگاهی حال حاضر ایران وجود دارد، تبیین کرده‌اید؛ ممکن است کمی راجع به آن توضیح دهید؟
من سال‌هاست که فلسفه را به‌طور حرفه‌ای می‌خوانم و درس می‌دهم یعنی اینکه زندگی من از این راه می‌گذرد و ازآنجاکه دغدغه‌ی من شرایط حصول علم در ایران است، مباحث تئوری‌های معماری و شکل‌گیری دانش معماری را از جنبه فلسفی دنبال می‌کنم. چون فلسفه را پایه همه‌ی علوم می‌دانم از این بابت باید تا حدی که امکان آن هست تحولات سایر علوم را از منظر فلسفی دنبال کنم. با سایت «معمارنت» هم به‌طور همه‌جانبه همکاری می‌کنم. ازاین‌رو ازآنجاکه بحث در مبانی را دنبال می‌کنم کوشش کردم نه تاریخ معماری بلکه تاریخ تئوری‌های معماری را با الگو گیری از کتاب نئومایر درس دهم و حلقه‌های مفقوده‌ای را که در مباحث او وجود دارد (به‌واسطه اینکه او برای آلمانی‌ها نوشته است و من برای ایرانی‌ها درس می‌دهم) به‌گونه‌ای دیگر تشریح کنم. در این سرفصل‌ها، کوشش کردم نشان دهم که جهان تئوری معماری، خطی نیست و مباحثی که اکنون تحت عنوان پست‌مدرن و معماری پایدار طرح می‌شوند از جنبه نظری و تئوریک در قرن‌های گذشته طرح‌شده‌اند و اکنون اروپائیان به آن‌ها  رجوع می‌کنند و این‌ها به‌سان قله‌ی کوهی است که پایه در اعماق آن تمدن دارد و ما تنها از کتب دسته دوم در بهترین حالت آن و در حالت معمول از طریق  ژورنال‌های معماری و بروشورها به آن توجه می‌کنیم.
هدفم  این است که نشان دهم علوم یکسری مبانی دارد که آن‌ها را باید از سرچشمه خواند و از مد و مدها دوری کرد و یا بیان نمود که خود همین مدها ریشه عمیق در تمدن و فرهنگ اروپا دارد. در این سرفصل‌ها نخست به بیان رابطه‌ی ساختن تفکر و ایمان و اینکه اساساً معماری هنری نمونه است یا اینکه دانشی با الگو است پرداخته‌ام. دوم، به ویترویوس و آلبرتی توجه کرده‌ام که از نظم ستون‌ها به‌سوی نظم دیوار حرکت می‌کنند.  سوم، تمایز قاعده کار برای قرار داد و نوآوری در نزد ویترویوس را موردبحث قرار داده‌ام. چهارم، به عقلانیت قرن هیجدهم و تئوری استتیکی و روند خرد علمی پرداخته‌ام. پنجم، دگردیسی ارزش معماری در روح تکنیکی را مورد مباحثه قرار داده‌ام. ششم استتیک فضا و فرم هستی مشخص (Dasein) و فرم‌های مؤثر. هفتم، به زیبایی حقیقت، گفتار هنری و ساختارمندی (konstruktion)؛ هشتم، معماری تئوفونیک و تئوری معماری به‌مثابه‌ی پایه‌ی آغازین  پیشرفت و در جلسه نهم، بعد از مدرن شدن به‌سوی زبان ازدست‌رفته معماری. فکر می‌کنم این‌ها مباحثی هستند که در زبان فارسی تازگی داشته باشند چراکه فردی فلسفه خوانده به معماری توجه می‌کند ، بدین شکل از جنبه اسلوب و تکوین شاید متفاوت‌تر باشد!

 

منابع: 

 

هنر و معماري ٤٢