برای پرداختن به این مهم میباید در بنیادهای آن به تمایزها توجه کرد اگر دقت کنیم، میبینیم که اوج هنر در تک و خاص بودن آن نهفته است و اگر تکثیر شود دیگر هنر نیست ولی در مقابل آن علم باید تکثیر شود؛ بنابراین همواره جایگاه معماری در هنر یا دانش چالش بزرگی محسوب میشود. از ابتدا گاه معماران را مهندس و گاه هنرمند میخواندند. در ایران نیز به همینگونه بود؛ یعنی همواره این سؤال مطرح بوده که معماری در دانشکدهی فنی تدریس شود یا هنرهای زیبا. معماری رشتهای ترکیبی است و هنوز تکلیف آن بهطورقطع مشخص نیست. در برخی کشورها دستهبندی به این شرح است که یا در دانشکدهی هنر و یا کالج تدریس میشود که با این نحو آرایش، تدریس آن متفاوت خواهد بود. برای مثال در برلین معماری هم بهعنوان هنر تدریس میشود و هم دانش مهندسی عالیرتبه که در راستای علوم مهندسی به وجود میآید. به دنبال این فرضیه معماری بهمثابه یک هنر و یک دانش تلقی میشود. حال اگر معماری را در زیرمجموعهی دانش قرار دهیم ملزوم به در نظر گرفتن تئوری برای آن هستیم؛ یعنی دانش هنگامی شکل میگیرد که پشت آنیک تئوری باشد. برای ساختن تئوری باید از فلسفه که پیشزمینهی آن است بهره برد زیرا بر اساس فلسفه است که تئوری بنا میشود به همین دلیل فلسفه و تئوری از هم متمایزند و باز به همین دلیل است که یک فیلسوف ممکن است چندین تئوری داشته باشد.
حال باید دید اساساً تئوری چیست. تئوری مانند یک سیستم ایمانی است. اولین قدم برای ساخت تئوری، سیستماتیک بودن است چراکه تئوری نیازمند انسجام است. سپس باید سیستماتیک بودن تئوری را نسبت به جریانات اعتقادات متافیزیکی آن در نظر گرفت؛ زیرا وقتی متافیزیک یا تئوری فلسفه میسازیم، درواقع نظم اشیا را سامان میدهیم مانند سازماندهی وسایل خانه که بادانش ذهن خود حالت اشیا را نظم میبخشیم. علم نیز به همینگونه به جهان نظم میبخشد؛ بنابراین دانشی به نام «دانش متافیزیک» وجود میآید.
متافیزیک دانشی است که به دنبال اصل principium) (میگردد تا نظم اشیا را سازمان دهد پس برای توضیح علم جهان ضروری است تا متافیزیک را سازمان دهیم. دانشهایی که ارسطو دستهبندی کرده بود معروف به «بعد از فیزیک» هستند که متافیزیک نام دارند. این دانش عمدتاً راجع به نحوهی سازماندهی اشیا یا موجودات بوده است. حال به نحوهی شکلگیری دانش میپردازیم. عدهای معتقد بودند که منشأ دانش؛ آب، خاک، باد و آتش است. متافیزیک این چهارعنصر را در قالب تئوری «تئو» به معنی خدا جای می-دهد. بدین معنی که از طبیعت هم فراتر رفته و خدا را منشأ آن میداند و در اینجاست که متافیزیک شکل میگیرد. درواقع ما سعی در سازماندهی نظم اشیا داریم پس آن را به یک تئوری متکی میکنیم یعنی محرک نامتحرک؛ خدایی ثابت که جهانی نا ثابت و متحرک را حرکت میدهد.
حال ارتباط این موضوع با معماری چیست؟ در لحظات نخستینی که معماری شکل میگیرد، همانند ساختن ساختمانی از دانش؛ گفته میشود متافیزیک تحت تأثیر معماری است. مثل نویسندهای که کتاب مینویسد. او نیز مانند یک معمار عمل کرده و ساختمان او درواقع کتابی است که مینویسد. همانطور که تخصص نویسنده نوشتن کتاب است تخصص معمار ساختمانسازی ست. به همین دلیل از دوران ارسطو و افلاطون، فیلسوفان، معماران دانشاند و این پرسش مطرح میشود که معماران تحت تأثیر فیلسوفان بودهاند یا بلعکس؟
اکثراً بر این باورند که فیلسوفان تحت تأثیر معماران بودهاند. معماران هنگام ساخت یک بنا، آن را بر روی اصول و پایه بنا میکنند و شروع به ساختن آن میکنند مانند اینکه یک فیلسوف با ساختمان جهان سروکار دارد و این مهم، مشابهت میان فکر کردن و ساختن است. وقتی معمار میخواهد ساختمانی را بنا کند آن را مرحلهبهمرحله طراحی میکند. فیلسوف نیز قسمت به قسمت جملات را سرهم میکند تا ساختمانی از اندیشه بسازد؛ یعنی فیلسوف ساختمان جهان را میسازد و معمار نیز بنا را میسازد. هدف تئوری معماری، کشف شباهت بین ساختن فلسفه و ساختن معماری است.
آیا بر این اساس، بهطور مشخص به افرادی درزمینهٔ معماری پرداختید؟
بله، در این دوره بر مبانیای که ویترویوس و آلبرتی طرح کردهاند تمرکز کردهایم بدین شکل که ویترویوس اولین شخصی بود که کتابی در باب تئوری معماری نوشت؛ «ده کتاب» راجع به هنر ساختن که کتابی حولوحوش معماری است. ویتروویوس (Vitruvius) بهعنوان نخستین معماری تئوری پرداز، سه اصل در تعریف پایه- - های معماری دارد که در دورههای متمادی دارای معانی متفاوتی ازجمله معانی زیر شدهاند:
1) استواری Firmitus
2) غایتمندی Utilitus
3) ظرافت و فریبندگی Venustus
یا
1) استحکام 2) آسایش 3) زیبایی
در دوران جدید، این اصول با مفهومهای پایهای ازجمله؛ 1)کانستراکتیویسم یا ساختگرایی 2) کارکردگرایی و 3) فرم آمیخته میشوند به این معنی که استحکام را با کانستراکتیویسم، غایتمندی را با کارکردگرایی و زیبایی را بافرم تشریح میکنند.
در کتاب ویتروویوس شش عنصر اصلی در معماری مطرح میشود،1- نظمOrdinatio 2-وضعیت(موقعیت)Disposito، 3-تقسیمبندی و توزیعDistributio، 4- هارمونی Eurythmia 5- تقارنSymmetria 6- دکور(زیبایی ظاهری)Decor ( بعدها توسط آلبرتی تغییر پیدا میکند.)
حال سؤال این است که چرا آلبرتی میخواهد ستون را حذف و دیوار را جایگزین کند؟ این مسئله بهخودیخود انقلابی در معماری است. تبدیلشدن اصل ستون به اصل دیوار مسائل شهروندی، همسایگی، حریم و شهر را با خود به وجود میآورد. آلبرتی، از طریق تبدیل ستون به دیوار، حریم خصوصی و عمومی را تعریف میکند و سعی در حفظ تقارن با آرایشی دیگر دارد.
آلبرتی شش عنصر ویتروویوس را با شش عنصر دیگر جای گزین میکند و شرایط طبیعی مانند منظر، آبوهوا و همچنین جامعه را وارد بنیان نظری خود میکند زیرا که در این دوران شهرهای بزرگ در حال رشد هستند درحالیکه تا آن زمان بحثی دربارهی شهر وجود نداشته است.
1- Regio تقابل یا منطقه
2- Orea زیرساخت یا سایت
3- Partitio پایه تقسیمبندی یا شالوده
4- Paries دیوار
5- Tec-tum سقف
6- Apertio بازشوها
این اصول نخستین شروط معماری هستند تا باعث تسلط معمار بر فضا شوند. معماری در حقیقت سازماندهی فضاست؛ اما فضا در نزد ویترویوس خیلی دور از دسترس بوده است و توضیحی از او یافت نمیشود. آلبرتی با حذف ستون و جایگزین کردن دیوار، حریم را در معماری تعریف میکند. او ستون را بهمنزله یک زیور و همچنین قسمتی از دیوار میپنداشته است.
ازنظر آلبرتی بهتدریج با فرم دادن و توسعهی دیوار، شهر به وجود میآید و بحث همسایگی و حریمها مطرح میشود. طبق تئوری وی، محور شهر، دیوار است. او شهر را خانهای بزرگ میپنداشته و بدینصورت، خانه و معماری را از این طریق صورتبندی کرد.
این دو، پایه نظری و تئوریک معماری اروپا را شکل دادهاند، من کوشیدم که توضیح دهم چگونه بر روی این پایهها، مبانی معماری اروپا تکوین یافته و با تلاش بسیار، تئوری معماری هویت یافته است و اینکه در سیر تاریخی خود تناورده شده؛ چگونه در این روند با اتکای به این مبانی یا در سنجش این مبانی تئوریهای دیگری برساخت شدهاند و در طی این دوره یکبهیک پشتیبانی اندیشههای فلسفی را در این زمینه برشمردم و نشان دادم که چگونه در یک هم پیوندی بین ساحتهای متفاوت فرهنگ بشری تئوریهای معماری تکوین و نسج گرفتهاند و دیگر آنکه مباحث پستمدرن نیز بدون فهم این مبانی اساساً قابلفهم نیستند.
این روند را تا چه دورانی دنبال کردید؟
این روند را من تا زمان اکنون دنبال کردم، اما هدفم درعینحال این بود که تاریخ را بهگونهای خطی خوانش نکنم بدین شکل که فکر نکینم این مباحثی که اکنون بهعنوان پستمدرن مطرح است، از جنبه نظری بهتازگی طرحشدهاند، بلکه این مباحث بهطور موازی در کنار هم مقرر میشدند، اما آن متفکر یا تئوریسین نمیخواسته است مباحثی که طرح میکند چنان هم باب میل همه باشد، او آنچنانکه فکر میکرده است و آن چیزی را که درست میدانسته طرح میکرده است، منتهی با مبانی جدی نظری و در فرمهای مفهومی ، ازاینرو وقتیکه نظریه به بنبست میرسیده، بسیاری به آن رجوع میکردند و ازاینرو جامعه آنها در خلأ نظری بسر نمیبرده است، چراکه متفکر مشروعیتش را از فضای عمومی نمیگیرد بلکه از فردیتش و فرم اندیشهاش و ارجاع به مبانی یا تغییر در مبانی به دست میآورد.
منابع فکری شما چه کتبی بودهاند؟
پایههای فکری در این زمینه، کتاب متنهای پایهای تئوری معماری نو مایر (Friz Neumeyer) است، اما او آن را برای آلمانیها نوشته است و من آن را برای ایرانیها باید تدریس کنم بدین شکل که تنها ترجمه نمیکنم بلکه باید آنها را خوب بفهمم و حلقههایی نیز که دانشجوی ایرانی نمیداند بیشتر و بیشتر توضیح و تشریح کنم، چراکه اگر این کار نشود کسی از این مسائل درکی نخواهد داشت و صرفاً اطلاعات پراکندهای میشود که برای ایرانی ره به مقصودی نخواهد برد! چون ساختار دانش اروپائی بهویژه المانیها در یکدرهم تنیدهای خاص است که خواننده یا شنوده صدها متن پایه دارد که برای فهم آن میتواند به آن رجوع کند، پس اگرچه متن پایه من متن نومایر بود اما همه دانش من در شاخه دیگر علوم که طی سالها تحصیل، دانشآموختگی و مطالعه به من کمک کرده است تا از متن نومایر روایتی ایرانی ارائه دهم تا که شاید بتواند افقی نو در مباحث تئوری معماری ایران باز کند چراکه پرسش آغازین برای توجه به متن نومایر پرسش یک «ایرانی» برای بررسی تاریخ تئوری معماری بود.
این را میتوانید بیشتر توضیح دهید؟
ببینید، شکلگیری علوم در ایران جدید که با مدرسه دارالفنون آغاز شد، بدون توجه به مبانی علوم بوده است و هنگامیکه ما از مبانی علوم سخن میگوییم، باید به فلسفه توجه کنیم، چراکه در فلسفه است که ما آن مبانی را مورد تائید قرار میدهیم یا اینکه تلاش میکنیم آن مبانی را نقد و سنجش کنیم، در اینجا معماری هم از این قاعده خارج نیست، زمانی که ما با معماری جدید روبرو شدیم و البته لازمه زندگی جدیدمان بود؛ به این مبانی توجه نکردیم و به طبع ریشهی چنین علمی در ایران به عمق جامعهی متناسب با تاریخ و فرهنگ خود ویژهاش رسوخ نکرد و شکل نگرفت! هر بحثی در اروپا مد شد ما به دنبال آن رفتیم ازاینرو نتوانستیم هیچ سنتی ایجاد کنیم درحالیکه در این روند سنتهای خودمان را نیز از دست دادیم. اکنون در وضعیت و شرایط خاص بسر میبریم، توجه به نسبت بین فلسفههای بزرگ با همه عرصههای زندگی ازجمله معماری است که میتواند به ما کمک کند تا که با توجه به مبانی بحثها بتوانیم در حوزه علوم دست به اجتهاد و ابتکار بزنیم ازاینرو تاریخ تئوریهای معماری در غرب نمیتواند از خلال ترجمه صورت گیرد، فاعل این سوژه باید در اینجا بایستاد و از این منظر تاریخ اروپا را برای ایرانیها روایت کند این در همه علوم بهطور عام و درزمینهٔ معماری بهطور خاص که موضوع این مصاحبه و دورههایی که من ارائه دادم صدق میکند. من بهطورقطع اگر برای المانیها میخواستم این را ارائه دهم بهگونهای دیگر بود؛ این آموزه اصلی مادر کلاسهایم است، از مایستر اکهارت پرسیدند که مهمترین شخصیت برای تو کدام است، او گفت، شخصی که اکنون روبروی تو نشسته است، ازاینرو برای من آن دانشجویانی که در کلاس حضور دارند مهم هستند نه نواری که قرار است از آن ضبط شود!!! مثل بسیاری کلاسهایی که بیرون از دانشگاه در سرتاسر شهر برگزار میشود. پس من باعلاقه وافر تاریخ تئوریهای معماری را برای ایرانیان بیان میکنم.
آیا این دوره را نوشتاری انتشار میدهید؟
برخی از دانشجویان زحمتکشیدهاند و آنها را مکتوب کردهاند که میتوان آنها را تهیه کرد اما هدف اصلی خودم این است که در این سال یعنی 96 بتوانم کتابی درزمینهٔ مبانی فلسفی تاریخ تئوریهای معماری بنویسم پس در آغاز باید دورههایی برگزار کنم تا بتوانم ساختارهای ذهنی دانشجویان ایرانی را بیشتر و بیشتر بشناسم، چراکه بر این باورم؛ علم و حصول آن مونولوگ نیست بلکه دیالوگ است برگزاری این دورهها در راستای رسیدن به نوشتن آن کتاب در این زمینه است، همچنین در مورد کتابی که زیر چاپ است با عنوان «بنیادهای فلسفی علم فرهنگ » همین رویه را دنبال کردهام، یعنی در دو دوره، مباحث را درس دادهام و اکنون آنها را بهصورت نوشتار ارائه میدهم.