به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از محمدجواد اسماعیلی عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی است که در ادامه می خوانید؛
نوشتن درباره محمدعلی مرادی کار سادهای برای من نیست. اینکه مرادی چه شخصیتی داشت و حامل چه ایده ها و افکاری بود، نیازمند تدوین بیوگرافی های علمی در طراز بیوگرافی هایی است که ویلهلم دیلتای، فیلسوف مشهور آلمانی، از شلایرماخر، دیگر فیلسوف آلمانی، نوشته است. اما به قول آن مرحوم، ما در ایران هنوز بیوگرافی های علمی از افراد ننوشته ایم. به هر حال، من حدود ۱۱ سال او را می شناختم و این مدت آشنایی و شاگردی در محضر ایشان، این امکان را برای من فراهم میکند تا بتوانم در فرم یک یادداشت ساده، مطالبی را درباره استاد عزیزم بگویم.
من مرادی را اینگونه برای خودم ترسیم می کنم؛ انسانی همواره در حال فلسفیدن خویش و جهان پیرامونش که از دل تحولات انقلابی ۵۷ به راه فلسفه افتاده بود. او این شور اندیشیدن بر همه چیز، حتی کوچکترین احوالات روحی و بدنیاش، را از آرمان زندگی نیک می گرفت. مرادی مشی و روحیه انقلابی خود را از حوزه سیاست به حوزه اندیشه و زندگی فکری انتقال داده بود. او می گفت انقلابی باید برای آرمانهایش پول خرج کند و هزینه هم بدهد.
همیشه سر وقت و پیش از موعد در قرارهایش حاضر بود و همیشه پیش از شاگردان در متن خوانی های آثار متفکران حاضر می شد. وقتی به برخی جلسات سازمان ها و پژوهشگاه ها دعوت می شد، در بسیاری موارد حق جلسه نمیگرفت و می گفت ما دور هم بودیم و کاری نکردیم تا بخواهیم پولی بگیریم. وقتی از قم جهت شرکت در یک نشست برای او ماشین می فرستادند، از پذیرش ماشین امتناع می کرد و شخصاً به ترمینال جنوب میرفت و با اتوبوس راهی قم میشد و میگفت چرا باید یک راننده و ماشین معطل من شوند و هوا را هم آلوده کنند.
اینجا مجالی برای نگاه دکتر به محیط زیست نیست تا بگویم تا حدی که مطلعم او تنها فیلسوف ایرانی بود که به محیط زیست از منظر فلسفی فکر میکرد و معتقد بود هایدگر جدیترین فیلسوف محیط زیست است، اما دریغ از اندک اندیشیدن و نوشتن هایدگری های ایران درباره محیط زیست. خوشبختانه کتاب مرادی با عنوان «اتمسفر زایندهرود» قرار است در ابتدای فصل پاییز امسال منتشر شود که می توان آن را یک اثر شاخص در درک فلسفی میراث فرهنگی و طبیعی ایران دانست.
از نسبت دکتر مرادی و محیط زیست میگذرم و به وجه دیگری از شخصیت او اشاره می کنم. مرادی در عین انقلابی بودن، به طرزی جالب محافظه کار بود و خود می گفت ما در ایران محافظهکار خوب و عاقل کم سراغ داریم تا در مبانی و چگونگی حفظ و استحکام بنیادهای ارزشی ایران اسلامی تعمق کند. اما او از معدود فیلسوفان ایرانی بود که به موضوع امنیت ملی و دولت ملی از دریچه فلسفی و فرهنگی فکر می کرد و به جای اصلاحات دولتمدار و از بالا، نگاه از پایین به اصلاحات کشور را راه علاج می دید. از همین روی او شاگردان و به طور کلی دانشگاهیان و نخبگان سیاسی را از کنش خیابانی حذر میداد و می گفت تکلیف سرنوشت این کشور را نه در کف خیابانها بلکه باید در حلقه های فکری و حلقه های اجتماعی باکیفیت تعیین کرد.
اما با این حال، مرادی در سخنرانیهایش خود را «فیلسوف کف خیابان» می نامید و این یعنی چه؟ مرادی فیلسوفی متعلق به جنوب شهر بود. بارها میشد بعد از یک روز کار فکری در دانشگاه بهشتی با اتوبوس از بزرگراه چمران به سوی نواب میرفتیم، به سوی خانه ی قدیمی و اجارهای دو اتاقه. او معتقد بود آدم انقلابی باید در پایین شهر و در محله های جنوب شهر زندگی کند.
خانه مرادی کوچک و قدیمی بود، اما خانه زندگی و حظ بردن بود. او با شاگردان و مصاحبانش در همان خانه کوچک کتاب می خواند، غذا میخورد، استراحت میکرد و با هیجانی جذاب و دلنشین درباره خردترین و کلانترین مسائل زندگی بشری و زندگی ایرانی بحث می کرد. او بدون خانه و ماشین و همسر و فرزند و حداقل ثروت، خوش بود و قادر بود لذت های نابی برای خود بسازد.
او عاشق آش و لوبیا خوردن در خیابان انقلاب بود که حتماً برخی از شاگردانش خاطرات جالبی از آن دارند. اما معنای عمیقتر ایده دکتر از «فیسلوف خیابان» بودن این بود که فلسفه و آگاهی را از کف خیابان و از درون مسائل به ظاهر پیشپا افتاده و دم دستی زندگی روزمره بیرون می کشید. برخی مواقع می گفت من بیش از این که از کتابها بیاموزم از خیابان و تجربههای خود و دیگران آموخته ام و برای من فلسفه، نظامی مفهومی برای سامان دادن و عمق دادن به این تجاربِ زیسته است. اما همواره در عجب بود که چرا فیلسوفان و متفکران ایرانی موضوعاتی چون فوتبال، فیلم، تلویزیون، مد، هیأت های مذهبی، بحران آب و از این دست را موضوع تأمل خود قرار نمی دهند و تحولات آنها را دنبال نمی کنند.
او به ایده ها و افراد از هر جریانی که بودند به تعبیر خودش «حملات کوبنده» میکرد و باز به قول خودش «جفت پا به شکم آنها» میرفت؛ به یاد اوریم که او پیش از انقلاب، فوتبالیستی حرفه ای بود و به قول خودش، همه را دریبل میزد جز عبدالعلی چنگیز. حقیقت امر این بود که مرادی چیز چندانی برای از دست دادن نداشت و چیزی از جهان نمیخواست و راز آزادگی و شجاعت او هم در همین بود.
او با صداقت و فروتنی از شاگردی و تأثیرپذیری خود از بزرگان فکری ایران یاد می کرد، اما بی محابا و بی هیچ ملاحظه ای به نقد احسان نراقی، علی شریعتی، مرتضی مطهری، دکتر سروش، آرامش دوستدار، جواد طباطبایی، داوری اردکانی، داریوش شایگان و یوسف اباذری پرداخت. چون او معتقد بود برای گشودن راهی تازه و موثر برای خلق جهانی عادلانه تر و انسانی تر در ایران، باید به نقد رادیکال آرا و رفتارهای این افراد اهتمام ورزید.
از نظر مرادی، مسئولیت سازمان دادن نظام آگاهی و دانش بر دوش متفکران جامعه است، اما از نظر او، افراد نامبرده مسئولیت خود را به درستی انجام نداده و نمی دهند. به زعم او، تا نظام دانش و آگاهی در سطح کلان سامان نیابد این کشور نیز سامانی نخواهد یافت و به همین دلیل، پروژه «شرایط امکان حصول علم و نظام دانایی» را مهمترین پروژه فکری و البته پروژه سیاسی خود می دانست.
توضیح بیشتر در این باره را باید به مجالی دیگر واگذار کرد، اما ذکر این نکته خالی از لطف نیست که مرادی در این نقد کردن ها میان اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی متفکران فرق می گذاشت و در پاسخ به این اشکال که چرا اینقدر به متفکران می تازید، در پاسخ میگفت من با بعد شخصی و خلق و خوی فردی افراد کار ندارم، اما اخلاق اجتماعی آنها را زیر تیغ نقد می برم.
با این معرفی بسیار اجمالی میتوان فهمید مرادی فردی تنها بود. اما او هیچگاه به بی معنایی و پوچ انگاری درنغلطید. در طی این ۱۱ سالی که او را از نزدیک می شناسم، او را هیچ گاه افسرده و دلمرده ندیدم. او فیلسوف امکان ها بود و هیچ چیز را به بن بست نمی کشاند، برای همین، برخی از شاگردان و دوستانش را در سازمان دادن به فعالیت های اجتماعی یاری می کرد.
قرار بود مهر امسال، در دانشگاه شهید بهشتی، نشستی با عنوان «معیارهای استاد خوب» به همراه دکتر قانعی رادِ جامعه شناس برگزار کنیم که با فقدان این دو از دسترفته آن هم تنها در طی چهل روز، فرصت این کار از ما گرفته شد. شاید در آن نشست نمی توانستم در حضور مرادی او را مصداق استاد خوب معرفی کنم، اما حال که در این جهان نیست و در قلب شاگردان و دوستدارانش و در زندگی برزخی خود به حیاتش ادامه می دهد، می توانم بدون اغراق یا اسطوره سازی از او بگویم که مرادی نمونه آرمانی استاد خوب بود. چون او استادی گشوده و صمیمی با شاگردان بود و به قول خودش، شرط اول استادی ایجاد ارتباط عاطفی و صمیمی بین استاد و شاگرد است.
او رفیق گرمابه و گلستان شاگردانش بود. کافی بود از رنج و نیاز شما مطلع می شد تا وقت و شخصیت و در برخی مواقع ثروت اندک خود را بدون چشم داشتی با شما تقسیم کند. او پناه گرمی برای دانشجویان طردشده، آسیب دیده و ناامید از جامعه بود و از اینرو، بخش قابل توجهی از تعاملات اجتماعی او با شاگردانش، تقویت وجوه اجتماعی زندگی آنان بود.
بحث درباره منش استادی دکتر مرادی و شخصیت و ایده های جذاب او را به وقت دیگری موکول و این یادنامه را با ذکر این سخن تمام می کنم که مرادی سه رکن اراده، دانش و ایمان را شرط زندگی نیک می دانست و معتقد بود ما ایرانیان از حیث اراده و اعتماد به نفس، دانش و ایمان به حقیقت، ضعف داریم و بارها می گفت من در این جامعه، مومن کم می بینیم. برای او ایمان نه لقلقه زبان، که استوار بر سه مولفه بود؛ خروجی کار باکیفیت، تطابق گفته با حرف، شجاعت بیان حقایق.