تب‌های اولیه

کرانه‌های دانشگاه

کرانه‌های دانشگاه

فلورا عسکری‌زاده
دانشجوی دکتری فلسفۀ تعلیم و تربیت دانشگاه تهران

 

سنت دانشگاهی موجود، بر روی منطق خاصی- مبتنی برمتافیزیک دوران روشنگری- استوار است. در این سنت اصولا دانش به مثابه ی دانستنِ موجود(هستنده)  در نظر گرفته می شود؛ هستنده مورد نظر می تواند تاریخ،گیاه،حیوان،جماد وغیره باشد . بنابراین درون سازوکار دانشگاه، هر کدام از این موجودات یا به عبارتی هستنده ها  به طورهمسان دانشگاهی یا دانشکده ای را مصادره کرده اند؛ و به عبارتی تخصصی شده اند .هر کدام از ما اغلب بنا به یک باید جمعی ، با روش های قانونی وارد نظام یاد شده می شویم، و به اصطلاح در آینده ای نزدیک متخصص می شویم، اما سازوکار دانشگاه اکنونی ما، توان  ندارد فرد متخصص مورد نظر را به امر کلی  پیوند دهد ، یا به بیان روشن تر اصلا چنین امکانی را در بنیادهای خود  نداشته و ندارد. پس انسان متخصص  -دست پرورده ی این سنت دانشگاهی- دچار بیگانگی با امر کلی -به مثابه ی بنیاد دانشگاه ها -می شود. در خوشبینانه ترین حالت، متخصص یا کارشناس مورد نظر، این وضعیت "بیگانگی" را در می یابد، و "این از بخت یاری ما است"! اگر در این لحظه واقع شویم، چون پرسش  و درگیری را در پی دارد. اما بخت بد آنی است که "مای" کارشناس شده ، وضعیت بیگانگی اش را در نیابد، ،آن گاه به نقل از هایدگر " اراده به سوی عمل "  فلج می شود . و این فلج شدگی ما را به ورطه ی افسردگی می کشاند ، که در پی آن روانشناسی بسیار علاقه مند است، این حالت را درمان کند ! البته که درمان رنگ می بازد و از ما می گریزد. چرا که امر بنیادین تری در جای دیگری رخ داده و ما بی خبریم و مبهوت!
مسلما در چنین یادداشت کوتاهی قصد ارایه ی راهکار وجود ندارد. اما چندی پیش دوستانی در" اینجا "مساله ی اکادمی موازی را مطرح کردند -بیش از نیم قرن پیش در فرانسه چنین" رویداد ی"  رخ داده بود، آکادمی موازی کلژو دوفرانس. اما پدیده ی اکادمی موازی برای ما مانند پدیده های دیگر مان "سرسری" آمد و رفت ،یعنی نه پرسشی که عمق موضوع را بکاود ایجاد شد ، و نه مساله ای و موضوعی پروبلماتیزهنشد !و باز هم ما ماندیم و مساله هایی که "پرسش" نمی شوند و پرسش هایی که مساله نمی شوند! در صورتی که اگر همین مساله را کمی باز کنیم ، شاید مقصود بحث پیش رو محقق شود . آکادمی موازی بایستی امکان بنیادهایی که انسان "بیگانه با امر کلی" را ایجاد کرده را مورد سنجش قرار دهد، انسان از هم گسیخته ،تک افتاده،بی جهان ، بی وطن . بنابراین در اواسط قرن بیستم اندشمندانی مانند فوکو ،کوس کرسی های آزاد در کرانه ی دانشگاه را ساز کردند! تا بتوانند طرحی در اندازند ، اتفاقا طرح آنها حافظ وار "شکافتن سقف فلک نبود"، بلکه می خواستند غربتی که به انسان، درون این ساز و کار دانشگاهی می رفت را بپرورانند! بنابراین در کرانه دانشگاه های ساختار مند ، کرسی های آزادی را درفکندند ! تا "حیرت"همان آپوریا، سکنی گزیدن ،نگاه بانی از مرزهای حقیقت  را پاس بدارند.
علاوه بر ساختار محکم و "دقیق" دانشگاه ، هستنده ها نیزمقصد هر دانشگاهی را اولویت بندی می کنند، و برخی دانشکده ها مدعی هستند که به حقیقت نزدیکترند ! و ادعای خود را با عقل حسابگر و "دقت اندیشی"به کرسی می نشانند . یعنی هر چه دانشکده ها به سمت خصلت اعداداندیشی که خصلتی از آن هستنده ی مورد بحث دانشکده های ریاضی و ..است پیش بروند ، اربابیت شان یا سلطه شان بیشترمی شود . پس این ساز و کار، به علوم انسانی  جفا می کند. چون بخش کیفی و نسبت داشتن با جهان را به محاسبه گری و تعمیم پذیری تقلیل می دهد.بنابراین اولین قدم در کرانه ی(موازات)همین دانشگاه های کنونی این است که نسبت هستنده های مورد نظر در دانشگاه ها، به خصوص علوم انسانی بازسازی  شود . و در همین کرانه (موازات) روابط درون ساز وکار دانشگاه بازبینی شود. چون در سنت "اینجا و اکنون ما"  آموزنده برابرایستای آموزگار یا استاد می شود! یعنی استاد محترم چونان سوژه ای فاعل، شناسنده ، آگاه ،بی هیچ نگرانی  و ..دانشجو را در مقابل خود گذاشته و هیچ نسبتی با او برقرار نمی کند، و یک سری معلوماتی را از سر اجبار یا غیره - یکی زودتر جمع کرده(انباشته) است – را منتقل می کند . نقطه ی بحرانی رابطه همین جاست! چون آموزگار، آموزنده را هم چون شی ای "دم دستی"می بیند و بالعکس! و مدام این دو، میزان کارکردی که می توانند برای هم داشته باشند را محاسبه می کنند. و جهانیت از دست می رود و هر کدام از این دو در جهان متفاوت از هم، خواسته ای  از هم دارند.(سوژه ها) . وقتی رابطه به چنین سطحی می رسد ، همان محاسبه پذیری که مربوط به به علوم دقیقه است، وارد مناسبات انسانی دو نفر می شود ! حال موازات این رابطه کجاست؟! آنی است که دانشجو و استاد ، جهان بودگی داشته باشند، یعنی نسبت ها برقرار باشد و به عبارتی در سطح سوژه و برابرایستا  نباشد. به تعبیری معروف  ازهایدگر"هم بودی " داشته باشند. هم بودی در نسبت انسان با انسان رخ می دهد (دازاین با دازاین) . و این نسبت برابرایستایی نیست .هم بودی در پی خود هم دلی دارد. و این هم دلی وضعیت انسان تاریخی در موقعیت اش  را در می یابد. یعنی در موازات این دانشگاه باید امکان شنیده شدن این حالت ها را بسازیم . بنابراین در کرانه ی همین دانشگاه بایستی و اینجا و اکنونیت انسان روبرویمان را در یابیم. انسان تاریخی- ایرانی که با گذشته،اکنون و آینده ی خود نسبت دارد. بایستی همین انسان را دریابیم . دانشگاه  ما و تمام مناسبت های آن و تمامیت انسان درگیر دراین فضا را ، بوروکراسی دانشگاهی با برگه ای به نام "مدرک" ،"پایان نامه "محاسبه می کند! یعنی محاسبه پذیری، تقلیل را نیز به کیفیت مندی حقنه می کند و در نهایت یکسان انگاری را زایش می کند. البته که دفاع از بی اصلی را دامن نمی زنیم ! اما این گونه محاسبه پذیری تقلیل دهنده ، گریبان ما را گرفته و در حال خفه کردن پرسش گریِ تاریخی ماست....این امر در آکادمی موج می زند پس جایی باید نقد شود،یعنی آکادمی موازی در کرانه ی این سازو کار بایستد و نقدی را بیاغازد تا هر امر کیفی و هر گونه اشتیاقی ، به محاسبه پذیری یکسان انگارانه که انتهایی ندارد، تقلیل نیابد! یا دست کم تاملی روی این موضوع صورت گیرد تا بلکه پرسش های ژرف تری رخ دهد. و دلیری مواجهه با امر غریب و درگیری و پروا داشتن را بتوانیم به این سازواره وارد کنیم. اما متاسفانه آکادمی موازی و نهادهای موازی هم درون همین ساز وکار معیوب گیر کرده اند.

 

تعداد بازدید : 67

تب‌های اولیه