در راه بودگی

در راه بودگی

مواجهاتی با هایدگر
احسان پویافر

 

تقدیم به دکتر محمدعلی مرادی
برای پاسداشت دوستی

 نوشتار پیشِ‌رو، ایده‌هایی کوتاه، در مواجهه با اندیشۀ هایدگر است که ذیل سه لحظه به شکل جستارگونه نوشته شده است، موضوعات این نوشته در گپ و گفت‌هایی که با دکتر مرادی داشته‌ام مطرح شد، که اینک ساخت‌گشایی و مفصل‌بندی دوباره می‌شود.

جستار اول؛ نوشتن ـ حقیقت
نوشتن برای چه؟ آیا نوشتن گونه‌ای درمان است؟
 اگر نوشتن گونه‌ای درمان باشد، در گاه نوشتن، ما به‌مثابۀ بیمارانی هستیم که خویشتن را، با نوش‌داروی نوشتن به وضعیت مطلوب می‌بریم. بنابراین «نوشتن» به مثابۀ «درمان» ، رخدادی پس از حادثه است.
اما به گمانم، نوشتن رخدادی مبتنی بر پروا (نگرانی) است و پروا «با و همراه با» نوشتن است نه «بعد از» نوشتن. پروا، بیماری نیست، بلکه وضعیت وجودی، شور و شوق ما در رویارویی با چیزهاست. نوشتن، روایت پروامند و مراودۀ سروکار دارنده با چیزهای حاضر در جهان است. با این امکان است که چیزها خود را نشان می‌دهند و آشکار می‌کنند و این‌چنین آشکارکنندگی، که در نوشتن وجود دارد، سبب می‌شود وجه دیگری از چیزها خود را نشان دهد. بنابراین نوشتن روشن‌کنندۀ چیزهاست و آن‌که می‌نویسد روشنگاه است؛ به‌عبارتی انسان (به روایت درست دازاین) روشنگاه حقیقت چیزها است. حقیقت در سنت هایدگری پیدا و ناپیداست و ناحقیقت (امر ناآشکار)، خود، حقیقت است.  نوشتن، ابزاری برای آشکارگی ناحقیقت است؛ به دلیل عدم تفکیک میان ابزارـراه و حقیقت، می‌توان گفت نوشتن راه حقیقت است و چون در نوشتن، زبان از اهمیت بسیاری برخوردار است، زبان جایگاه نوشتن و خانۀ هستی است.

جستار دوم: زبان ـ حقیقت
حقیقت صرفاً امر واقع نیست، امر ناآشکار (پوشیده) ـ آشکار (ناپوشیده) هم هست؛ بنابراین حقیقت، آشکارگی ـ ناآشکارگی است. حقیقت به مثابۀ امر واقع که از بُعد مطابقت، حقیقت را تعریف می‌کند، سرمنشأ اثبات‌گرایی و تقلیل حقیقت، به گزاره‌های پسینی و تجربی است و راه را برای بروز حقیقت ـ راههای دیگرـ مسدود می‌کند و این همان، تفکر متافیزیکی است؛ که حقیقت را در یک راه ـ یعنی راهِ امر واقع ـ به بند می‌کشد.
در بحث نوشتن به اهمیت زبان به عنوان جایگاه نوشتن، اشاره شد. هایدگر در رسالۀ «نامه‌ای در باب انسان‌گرایی» جملۀ معروفی دارد: «زبان خانۀ هستی است». منظور از این جمله را کمی واشکافی می‌کنیم؛ هستی در تفکر به زبان می‌آید، خودِ زبان، هم خانۀ هستی است، انسان نیز در خانۀ زبان سکنا دارد؛ پس هستی و انسان هم‌خانه‌اند. هر دو در خانه ـ زبان هستند و متفکران و شاعران نیز نگهبانان این خانه‌اند. آنها نگهبان ِگشودگی هستی‌اند، بنابراین این گشودگی را با سخنشان به زبان می‌آورند، سخنی که وفادار به گشودگی باشد، و زبان را که خانۀ هستی است، گشوده نگه می دارد. اما در تفکر متافیزیکی، زبان از گشودگی ساقط می‌شود و در پی آن خانۀ هستی و انسان ویران و درنهایت خودِ هستی و انسان بی‌جا، بی‌سکنا و بی‌ریشه می‌شود و به یک امر بسته، غیرِ‌گشوده و غیرِ‌زمان‌مند تبدیل می‌گردند؛ در این حادثه ، کوبیدن نیهیلیسم بر درِ خانۀ هستی و انسان اتفاق می‌افتد؛ همان که نیچه در اواخر قرن نوزدهم هشدار داده بود ( نیهیلیسم دارد بر در می‌کوبد). بنابراین بی‌خانمانی بنیاد نیهیلیسم است و هایدگر بسیار به این موضوع (ذیل مواجهاتش با اندیشۀ نیچه) پرداخته است.
بنابراین نگهبانان یعنی شاعران و متفکران از خانۀ هستی و انسان که زبان است، نگهبانی می‌کنند. آنها این کار را با سخن (نوشتار، گفتار و... در هر فرم آن نه صرفاً در فرم منطقی) که تفکر در آن بروز می‌کند، انجام می‌دهند.  ذات تفکر گشوده بودن و گشودگی برای یادآوری «راههای دیگر» است. حال که زبان «خانۀ هستی» است و هستی خود را در تفکر نشان می‌دهد و به زبان می‌آورد، بنابراین زبان منزلگاه تفکر است؛ خانۀ هستی. البته در این خانه انسان هم سکنا دارد، متفکران و شاعران نیز به‌مثابۀ نگهبانان این خانه‌اند، نگهبانان با سخنِ متفکرانه (تفکر) و شاعرانه (تفکر) در زبان، گشودگی هستی را بیان، محافظت و پاسبانی می‌کنند. انسان اساساً به زبان هایدگر؛ شبان هستی (گشودگی) است. پس زبان به‌عنوان منزلگاه هستی و انسان، از این نظر مهم است که زبان در حالت متافیزیکی و متصلب، نه‌تنها گشودگی هستی را بیان و محافظت نمی‌کند، بلکه هستی و انسان را به اسارت در می‌آورد. اسارتی که سبب بن‌بست زندگی و شیوه‌های گوناگون هستنِ هستی در زمان می‌شود. البته در اینجا تفکر با علم و فلسفه فرق دارد؛ چون آنها، گونه‌ای از گشودگی هستند نه بنیاد گشودگی و نه خود‌گشودگی. عدم درک موقعیت‌های علمی و فلسفی، سبب بدفهمی‌های بسیاری شده و به روایت هایدگر: پرسش هستی را به پرسش از هستنده تبدیل کرده؛ یک خطای بنیان‌افکن رخ داده است. ما نمونه‌های تاریخی چنین خطاهایی را در تفکر تئولوژیک و تفکر سوبژکتیویسم می‌بینیم. در هر دو مورد، موقعیت یک هستنده، جایگاه پرسش از هستی را می‌رباید و راه پرسش از «خود هستی» را مسدود می‌کند. باز و گشوده نگه‌داشتن هستی و زمان (با تفکر و با گشودگی) سبب بروز امکان و راه‌های تازه می‌شود و این راهها نیهیلیسم به‌مثابۀ اتمسفرِ فضای کنونی را یک گام به عقب می‌راند. البته تاریخ رخداده برای هایدگر، نفی و انکار نمی‌شود، هایدگر در کرانه و با پرسش از هستی، در حال تقویم سامانه تازه‌ای است؛ البته ذیل سنت رخداده و با گشودگی نسبت به آن. همین امر سبب می‌شود که او با فهم موقعیت در کرانه بودن ِخود، مسائل را ببیند. بنابراین او در عین حال که رادیکال‌ترین متفکر زمانۀ ماست با سنت (البته مفهوم سنت یک مفهوم زنده و به‌مثابۀ موقعیتی است که با ساخت‌شکنی، بندبند کردن و مفصل‌بندی دیگرگونه با توجه به افق سه‌گانۀ زمان گذشته، حال و آینده و... قابل درک است و نسبت‌ها وپیچیدگی‌های بسیاری دارد) در رابطۀ تنگاتنگ است. او به دنبال کوره‌راهی در راه موجود می‌گردد. بر این اساس او از «همین جا» و از همین اکنونِ روزمره شروع می‌کند. همین روش پدیدارشناسانۀ هایدگری است که سبب راه رخدادِ تعیین‌کننده، خواهد شد.

جستار سوم: راه ـ حقیقت
«راه» از کلماتِ پرکاربرد هایدگر است؛ «در راه زبان»، «راه من به سوی پدیدارشناسی»، «کوره‌راه» و... از ترکیباتی هستند که هایدگر بسیار به کار برده است. در جستارهای بالا دیدیم که راه، سبب‌سازِ رخدادی دیگرگونه می‌تواند باشد.
راه چیست؟ از واشکافی هر روزینۀ راه، آغاز می‌کنیم؛ ما چه مواجهه‌ای با راه داریم؟ راه ما را با خود می‌برد، هر راهی تا جایی و با اتمسفر خاصی همراه است. راهی کوهستانی، راهی در یک اتوبان، راه جنگلی، راه کویری و... هر راهی حال و هوا و شرایط دیدن، شنیدن و حس و حال خود را دارد. یک راه جنگلی ما را با خاطره و یادآوری چیزهایی پیوند می‌زند، بنابراین نسبت راه با حال و هوا و اتمسفری که در آن بر ما رخ می‌دهد، اهمیت بسیاری دارد. در هر حالی و در هر راهی هر چیزی رخ نمی‌دهد، در هر راهی، هر گونه تصمیمی اتفاق نمی‌افتد. بعضی از راهها بن‌بست است، وقتی بن‌بست است باید برگردیم؛ در راه برگشت نیز آن راه، همان راهِ قبلی نیست؛ چون حال و هوا و موقعیتِ زمانی ما دگرگونه شده است و این بار ما طورِ دیگری، مسیر را می‌بینیم، می‌شنویم و حس می‌کنیم.
راه گویا ما را فرا می‌خواند و به ‌گونه‌ای خاص از هستی، «فراخوان» می‌دهد. هر راهی فراخوانِ رخدادی خاص است و نمی‌توان وقتی که در آن «هست بودن» خود را می‌گذرانیم به فراخوان و رویداد آن دل نسپاریم، فراخوان‌ها در راهها دل‌سپاری است به رویدادِ جدید، با گشودگی، که به‌مثابۀ ذاتِ هستی ماست.
هر راهی حال و هوای خاص خود را دارد و رخدادی زمان‌مند و تاریخی است. هر راهی تجارب خاص خود را برون می‌فکند، هر گونه اصرار اراده‌گرایانه به راهی خاص و متصلب کردن آن، و عدم گشودگی برای راههای تازه، سبب انسداد تجاربِ مبتنی بر زندگی می‌شود؛ مثلا ًراه خانۀ من تا خانه مادربزرگم در کودکی، راه ده دقیقه‌ای، راهی بس طولانی بود؛ در مسیر، با بازیگوشی و در حال و هوای خاصی راه را می پیمودم. چیزهایی که در راه خانۀ مادربزرگ، مرا فرا می‌خواند؛ سوپرمارکت‌ها، درخت‌های پرتقال و ...، رویدادی از آنِ خود بودند که تجربه می‌شدند. اما امروز، آن راه به مثابۀ امر فیزیکی، وجود دارد؛ اما این راه، دیگر آن راهِ (در کودکی) نیست. شیوۀ آشکارگی و فراخوان راه و رویدادی که از خود بروز می‌دهد، دگرگونه شده است. اکنون چیزهایی برای من، در راه، آشکار و به‌مثابۀ حقیقتِ این راه مطرح می‌شود که در آن زمان، برای من اینگونه نبود.
 هر راهی، در هر حال و هوایی، رویدادی از آن خود است؛ با فراخوان‌های خاص خود. البته میان فراخوان‌ها ممکن است شباهت‌هایی وجود داشته باشد، ولی حال‌وهواها و فراخوان‌ها با موقعیت و زمان همبسته‌اند. هر راهی فراخوان خود را دارد. ما نیز در آن فراخوانده می‌شویم، راه امری سوبژکتیو نیست و در یک راه مشترک بودن، لزوماً به معنای «همراه بودن» هم نیست .
 همراهی، حال و هوای مشترک داشتن و هم‌افق بودن است و فراخوان‌های نزدیک را سبب می‌شود . راه به گونه‌های متفاوت پدیدار می‌شود؛ لاجرم فراخوان و موقعیت زمانی خاص خود را دارد. به‌هرحال راه، راه است و در راه بودن، سبب تجربه‌های تازه می‌شود. راه تکراری و تجربه‌های تکراری بنیاد نیهیلیسم و فروپاشی زندگی است و ناشی از عدم گشودگی. بنابراین حقیقت اساساً در راه‌بودگی و به راههای تازه، گوش سپردن است. بر این اساس، هرگونه انسدادِ راه و تکراهی کردن موقعیت بشری، سبب‌ساز سرکوب حقیقت و چیزی جز ارادۀ معطوف به سیطره یافتن بر همه چیز نیست و با تفکر و با در راه‌بودگی و تجربه‌های تکین و نسبت‌مند نیز بیگانه است.

 

منابع: 

فصلنامۀ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی دریچه - سال سیزدهم، شمارۀ 49 ، پاییز 1397