تبهای اولیه
نویسنده: محمدعلي مرادي
جنبشهاي اجتماعي، جنبشهایی هستند كه ابعادي اجتماعي و فرهنگي دارند و ازاینرو خود را از جنبش سياسي جدا میکنند؛ اما اين جدائي يك جدائي جوهري نيست و در مواردي با جنبشهاي سياسي اهداف مشتركي را نيز دنبال میکنند. اين تمايز و هم پیوندی يا به عبارتي اين وحدت و كثرت كه بين جنبشهای سياسي و اجتماعي وجود دارد باعث شده است كه در فضاي آكادميك اين مناقشه پديد آيد كه اين جنبشها اساساً جنبش نيستند. اين نقطهنظر كه اين جنبشها را جنبش نمیداند ناشي از اين نكته است كه تنها جنبشهای سياسي را جنبش میداند هر جنبشي كه سياسي نباشد اساساً جنبش نيست.
يكي از اين جنبشهای اجتماعي و فرهنگي، جنبش زنان است. اين مناقشه كه تنها جنبشهای سياسي را جنبش میداند، ناشي از يك خلط مفهومي در دستگاه آكادميك ماست. بدين شكل كه ما در حوزه زبان فارسي براي سه مفهوم يك مفهوم بكار ميبريم و اين سه مفهوم عبارتاند از:Policy -Polity - Politics که ابعاد سهگانه امر سياست هستند. در فضاي زبان اروپائي امري را كه ما سياست ميفهميم در این سه مفهوم بيان ميكنند و آنرا بكار ميبرند یعنی:
1- وجه هنجاري سياست (Policy)
2- وجه دولتي و حزبي سياست (Polity)
3- وجه تدبير در جهت حل کشمکشها (Politics)
حال با اين شفافيت مفهومي است كه ميتوانيم به ارزيابي كنش زنان درصحنه جامعه ايران بپردازيم. همواره كنشهاي اجتماعي كه در جنبشهاي اجتماعي تعين مييابند خود را در زیر مفهوم Policy تعريف میکنند چراکه اين جنبشها كنشهاي معطوف به هدفاند كه ابعادي هنجاري دارند نه ابعادي حزبي و دولتي.
اگر جنبشي بهسوي تغيير دولت حركت كرد و آماج اصلي خود را اين هدف قرار دهد ابعادي از سياست مدنظرش است كه به آن Polity ميگويند. ازاینرو جنبش زنان ايران، جنبش وسيعي است كه وجهي هنجاري دارد. يعني با هنجارهاي مرسوم كه ناشي از نگاه مردسالارانه است بیمهابا مبارزه ميكند اما ادعا و سوداي حزبي و دولتي ندارد، چراکه گزينهاي براي تشكيل دولت ندارد و نميخواهد كه حزب زنان به وجود آورد. ازاینرو جنبش زنان يك جنبش سياسي به مفهوم Polity نيست، اما اين جنبش سياسي، به مفهوم Policy است، پس بايد اين ابعاد را بهخوبی شناخت.
جنبش زنان از اين دورنما يكي از وسيعترين جنبشهای ايران بعد از جنبش «ارتقا سطح كيفي زندگي» است چراکه میتوان گفت جنبش «ارتقا سطح كيفي زندگي» ايراني، وسیعترین جنبش در دوران جديد جامعه ايران است، زیرا اين جنبش است همه آحاد جامعه ايران را از زن و مرد، كودك و جوان، روحاني و دانشگاهي، تحصیلکرده غیر تحصیلکرده در برگرفته است. بهطور مثال ما در ايران گرایشهایی كه خواهان ارتقا سطح كيفي زندگي خود نباشند (به شکلی که مثلاً در هند وجود دارد) نداريم.
جنبش زنان مهمترين جنبش ايرانيان در صدساله اخيراست كه تمام پهنه جامعه ايران را در برگرفته است و مهمترين آماج و هدف آن اين است كه هنجارهاي گذشته نسبت به زنان را بهطور بنيادين تغيير دهد و ميكوشد هنجاري نو در مناسبات زن و مرد بيافريند. اين جنبش ميكوشد خودبسندگي زنان را از طريق آموزشوپرورش، ورزش و هنر سازماندهی كند. اين جنبش در سطوح مختلف هنجارهاي تاريخي زن ستيزانه را به چالش ميكشد تا زنان همچون مردان تحصيل كنند، به نويسندگي و ساير كارهاي هنري بپردازند، نقاشي و كارگرداني كنند و مدير، كارمند عالیرتبه و بالاخره وزير شوند. اگر با نگاه موشكافانه به پهنه ايران توجه كنيم كنشهاي همهجانبه اين جنبش وسيع را در جابهجاي ايران در کوچکترین روستا تا در شهرهاي بزرگ ميتوانيم بهروشنی ببينيم. اينك میلیونها دانشآموز دختر و به دنبال آن دانشجوي دختر، میلیونها زن كه در سطوح مختلف به توليد و ارائه خدمات مشغول هستند و از اين طريق امرارمعاش ميكنند و هزاران زن و دختر به كارهاي مختلف هنري ميپردازند. به نقاشي و گرافيك يا به عكاسي و تئاتر و سينما مشغولاند، صدها زن كه كارگرداني ميكنند، صدها زن كه مدير شرکتهای بزرگ هستند و سازمانهاي توليدي كه از طريق كار فكري هزاران زن مهندس ايراني چرخ آنها ميگردد، صدها محفل زنان كه در آن باهم كتاب ميخوانند و از نگاه خود متون گوناگون را تأویل و تفسير ميكنند، صدها زن و دختر كه در كرسي وكالت مينشيند، همه اینها حاكي از يك جنبش وسيع است كه در آن فاعل شناساي زن ايراني ميخواهد بر روی پاي خود بايستد و اين شجاعت را داشته باشد كه نگاه ويژه خود را داشته باشد و «من» خود يا به عبارت علمي سوژه زنانگي خود را در بطن جامعه ايراني بارور كند. اين جنبش وسيع اجتماعي كه از ميان ريگها و الماسها میگذرد آرام و بهتدريج مانند هر جنبش ديگر اجتماعي و فرهنگي در تداوم و استمرار خود ميآموزد كه سازمانهاي ويژه خود را ايجاد كند، نهادها و انجمنهاي خود را ساماندهي كند و در اين نهادهاي خودانگیخته سطح سازمان خود را بهطور كيفي ارتقا دهد تا سازمانهایی شوند كه در تاروپود جامعه ايران تنيده شده و به جزئي جدائیناپذیر از جامعه ايران تبديل شوند. جنبش زنان آنچنانکه گفتم به وجه ای هنجاري از سياست ميپردازد اما اين ظرفيت و پتانسيل را دارا است كه به سطح ديگر ارتقا يابد، يعني اينكه مطالبات و ساماندهي خود را از امر اجتماع به تغييرات در سطح قدرت سياسي بكشند. اين امر مستلزم ارتقا كيفيت اين جنبش در سازمانها و نهادهاي خود است و اگر اين جنبش بخواهد بهويژه در سطح كيفي ارتقا يابد نيازمند پرداختن به كار نظري است، امري كه جنبش زنان ايران از آن رنج ميبرد. بدين معنا كه بتواند ايده و پراكسيس خود را در دستگاهها و قالبهاي مفهومي بكشاند و آرام و بهتدريج تئوريهاي منسجم براي خود طراحي كند. بدون اين كار يعني ايجاد روابط دوجانبه بين عمل و نظر بين ايدهها و مفاهيم بين پراكسيس و تئوري اين جنبش نميتواند بهطور آگاهانه به ساختار منسجم و كارآمد در جهت منافع جامعه بهطور عام و منافع زنان بهطور خاص عمل كند. اين نظام تئوريك بايد متكي بر اين اصل راهنما باشد كه برآمده از تجربه جنبش زنان ايران باشد نه اينكه تنها به اين امر بسنده كند كه بازگوكننده تئوريهاي ديگران باشد آنچه جنبش زنان ايران در طي صدساله گذشته همواره از فقدان آن رنجبرده است، اين مطلب است كه نتوانسته در ساحت نظري خود را آرايش دهد. البته اين خاص جنبش زنان نيست، اين ضعفي است كه در ديگر عرصهها بروز کرده است و جنبش زنان را نيز شامل شده است، چراکه بنيادهاي فكري ما نتوانسته تجديدي نظري در بنيانهاي خود صورت دهد. ازاینرو در سطح بالائي تغييرات را حس و اجرا كرده است اما نتوانسته آنها را به عمق ببرد و از طريق اين عميق سازي، سطح آگاهي را به آگاهي مفهومي و لاجرم به آگاهي فلسفي بكشاند. جنبش زنان عرب با ظهور چهرههاي شاخصي چون فاطمه مرنيسي، نوال سعداوي، آسيه جبار و ديگر چهرههاي شاخص توانسته است جنبش اجتماعي و فرهنگي زنان عرب را به سطوح تئوريك ارتقا دهد و در سطح بینالمللی تجربه زيسته و نگاه خود را كه نگاهي ويژه زن عرب است به دنيا عرضه كند؛ اما جنبش زنان ايران هرچند از جنبه فرهنگي، اجتماعي و حقوقي در ابعاد بسيار تکاملیافتهتر است اما در عرصه نظر فاقد چهرهها و نقطه نظرات ويژه خود است؛ اما ميتوان نطفههاي عبور از اين نقيصه را در دل جنبش كنوني زنان ايران ديد و آن كوششي است كه دختران جوان ايراني با جهد و كوشش بسيار و علاقهاي كه به مباحث سنگين نظري و در خوانش متون كلاسيك فلسفه اروپائي از خود نشان میدهند، ديد.