تبهای اولیه
نویسنده: محمد علي مرادي
سیاست جهانی و روابط بینالمللیِ مبتني بر فرهنگ
پیامدهای تغییر در مناسبت بینالمللی امری را ایجاد کرد که به آن جهانیشدن میگویند. جهانیشدن درواقع امری بود که در آغاز روشنگری رقم خورده بود، چراکه تمدن مسیحی، ظرفیتهای خود را فعال کرد تا توانست تمدنی را تأسیس کند که سایر تمدنها را به چالش کشد. این ظرفیتها که با شکلگیری سوژه و سپس فلسفهی روح هگل صورتی مفهومی به خود گرفت، در تمامی عرصههای زندگی رخنمود و کوشید تمامی حیات بشر را در خود هضم کند.
این پدیده که بانام مدرنیته خود را بیان میکرد خود را پروژهای جهانی میدانست و هیچگونه وجه محلی نداشت. میتوان گفت امر جهانی سودائی بود که در دل قرونوسطی از طریق تبدیل تاریخ قدسی به تاریخ جهانی رقم خورده بود و سپس فیوره و دیگران، اندیشهی پیشرفت را تا هگل ادامه داده بودند و اکنون سیاست تنها در بستر این پایهها میتوانست معنا دهد و صورت گیرد. ازاینرو در انقلاب فرانسه، به تعبیر هگل، برای نخستین بار بود که انسان میتوانست دولت را بر پایهی خرد خود استوار کند و ازاینرو بود که در ینا هنگامیکه ناپلئون با اسب حرکت میکرد هگل بیان کرده بود که این روح اروپا است که اینگونه حرکت میکند؛ چراکه میکوشد تا که ارزشهای انقلاب فرانسه را به دیگر نقاط اروپا و جهان صادر کند.
سیاستی که هگل از بطن فلسفهی تاریخش بیرون میکشید سیاستی بود که از دل تاریخ بیرون میآمد و لذا این تاریخ بود که دولت را تعین میداد. ازاینرو تاریخ اروپا تاریخ جهان شناخته شد. افزون بر این، هگل میراث آدام اسمیت را در صورتبندی کردن انسان اقتصادی در دستگاه فلسفی خود تناورده کرد و بر این مبانی فلسفی بود که دولتهای ملی شکل گرفتند.
دولتهای ملی خود را در قلمروهای خاص تعریف میکردند و این دولتها بر اساس علایق و منافع اقتصادی عمل میکردند و امر اقتصادی نظام تکنیکی را رقم میزند و نظام تکنیکی که از دل دستاوردهای روشنگری بیرون آمده بود تنها از طریق سازوکار نظامیگری تعین یافته بود. لذا میتوان نظامی که بنام سرمایهداری معروف شد را بیشتر نظام تکنولوژیک لقب داد. این نظام تکنولوژیک از طریق علایق و منافع و انگیزههای نظامیـاستراتژیک بود که خود را گسترش میداد؛ یعنی نظام تکنولوژیک با نظامیگری پیوند ناگسستنی داشت و رشد و توسعهی تکنیک در آغاز بیشتر در عرصهی نظامی بود که محقق میشد. اگر به آثار ریاضیدان مشهور، اویلر که مهمترین کتاب را در آنالیز ریاضی بنام مقدمهای بر آنالیز نوشته است و این کتاب پایهی دانش مهندسی است، دقت کنیم درخواهیم یافت که او بیشتر در قسمتهای نظامی فعال بوده است. در مورد گالیله نیز این مسئله صادق بوده است که او بیشتر در قسمت نظامی کار میکرد. دقت در این سازوکار است که میتواند ما را به این داوری برساند که سازوکار نظامی است که باعث رشد تکنولوژی میشود.
در دور اول رشد تکنولوژی مکانیکی، تکنولوژي نخست در عرصهی نظامی گسترش یافت و در دورهی جدید که تکنولوژی دیجیتال شکل گرفت نیز بیشترین تحقیقات در عرصهی نظامی بوده است. پسازاین منظر است که میتوان در درون قلمروهای ملی بین دو بخش نظامی و اقتصادی تفاوت قائل شد. این دو قسمت در عین وحدت، واجد کثرت هم هستند؛ اما برای درک دقیق و عمیق منطق حرکت آنها باید بهطور جداگانه علایق مشترک و علایق جداگانه هرکدام را بهدرستی تبیین کنیم. این در هم تنیدگی مسائل نظامیـاقتصادی در آغاز شکلگیری نظامهای امپراتوری جدید، سیستمهای خاصی را به وجود آورد که به آن امپریالیسم میگویند. ابعاد تنش بین نظامهای امپریالیستی، سیاست بینالمللی خاصی را رقم میزد، چراکه نظامهای امپریالیستی هرکدام میکوشیدند تا که سرکردگی خود را اعمال کنند و ازاینرو جنگهای خاصی را رقم زدند که مهمترین آن جنگ جهانی اول بود.
در دل این نظام حاکم بود که گرایشهایی به وجود آمدند که بهنقد این مناسبات برخاستند و خود را سوسیالیسم و سپس کمونیسم خوانند؛ اما آنچه این گرایش دنبال میکرد آرمانی بود که بر امر اقتصادی متکی بود. تلاش کمونیستها برای عدالت اجتماعی منجر به انقلاب اکتبر روسیه شد. تشکیل دولت در روسیه که اتحاد جماهیر شوروی لقب گرفت، سبب شد سیستمی دیگر از جنبهی اقتصادیـنظامی شکل گیرد که بیشتر متکی به دولت بود. این دولت میخواست نارسایی نظام سرمایهداری را تکمیل کند اما ازآنجاکه بر بنیانهای اقتصادـدولتـنظامیگرائی استوار بود وارد رقابتی جدی با نظام سرمایهداری شد و حاصل این چالش نیز شکلگیری فاشیسم و جنگ جهانی دوم بود. اگر این نظام کمونیستی در شکست فاشیسم نقشی جدی داشت اما نتوانست هیچکدام از آرمانهایی را که بیان میکرد تحقق دهد. لاجرم به خود لقب سوسیالیسم واقعاً موجود داد؛ یعنی اینکه با امر آرمانی فاصله دارد.
امری را که هگل صورتبندی کرده بود و کارل مارکس به ابعاد اقتصادی آن توجه داده بود تا براندازی سرمایهداری را نوید دهد، از طریق نیچه، دیلتای، بوکارت و دیگران، یعنی نئوکانتیهای بادن موردنقد قرار گرفت که: چرا نمیتوان تاریخِ جهانی نوشت؟ اینها که بیش از هر چیز بر روی فرهنگ تمرکز داشتند آن امری که هگل میخواست بر پایهی خرد تاریخ دولت بنویسد و آنرا نقطهی اوج تمدن بداند، موردنقد قراردادند. بوکارت در کتاب فرهنگ رنسانس در همان فصل اول به «دولت بهمثابه امر هنری» اشاره میکند و برگشت به یونان را نوید میدهد؛ زیرا در یونان هستهي مرکزی فرهنگ است و نه دولت. بوکارت با تأسف بیان میکرد که فرهنگ اروپا دیگر نمیتواند زایش داشته باشد، چراکه واجد عقلانیت خاص شده است که تعین این عقلانیت در دولتی است که هگل آنرا صورتبندی کرده است؛ دولتی که پسوپیشت آن الهیات و متافیزیک مسیحی قرار دارد.
بدین شکل عنصر فرهنگ که واجد پویایی است اهمیت یافت. در این بستر بود که هانا آرنت بیان کرد چگونه دورهی جدید اقتصاد، کنش اصلی انسان شد و امر اقتصاد و دولت ملی ابعاد نظامیگری را تعین داد. اکنون با رجوع به فرهنگ و خلاقیت امر فرهنگی و هنری است که میتوان امر نظامی و اقتصادی را نقد جدی کرد. بر این پایه است که امر جهانی، دیگر معنا ندارد، چراکه بسترهای فرهنگی خاص، امر تکینه (Singular) خود را میسازند. پس روابط بینالمللی نیز میبایست در بستر فرهنگ شکل گیرد و امر کثرت فرهنگی است که باید موردتوجه قرار گیرد. اکنون در سیاست جهانی و روابط بینالمللی، در هر جامعهای سه پروژه در چالش باهم قرار دارند:
سیاستی متکی به نظامیگری
سیاستی متکی به امر اقتصادی
سیاستی متکی به امر فرهنگی
این سه قلمرویی هستند که اگر در عالیترین فرم انتزاع اندیشه کنیم در هر جامعهای حضور جدی دارند؛ اما اینکه کدامین قلمرو است که وزنی بیشتر دارد میتواند سمتوسوی سیاست عمومی هر کشور و روابط بینالمللی را تعیین کند. دو قلمرو نظامیگری و اقتصاد ازآنجاکه متکی به منطق دوگانهی صدق/کذب، خیر/شر و زیبا/زشت است همهچیز را در تضاد میبیند و بر پایهی این منطق دوگانه است که شعار مرده باد و زندهباد معنا مییابد؛ اما سیاست متکی به امر فرهنگ بر منطق فرهنگ استوار است و همواره با امر تمایز (Differenz) به جهان و روابط بینالملل مینگرد. بر پایهی منطق تمایز است که این دوگانه سازی بیمعنا میشود و کثرت رخ مینماید؛ کثرتهایی که در کنار هم نه با تضاد که با تمایز زندگی میکنند.
منتشرشده در: نشريه سوره انديشه، شماره 76 و 77. تير و مرداد 1393.